wort dictionary
FADE

Bild

das
Plural: Bilder
Genitiv: (e)s

۱. تصویر؛ شکل ؛ عکس؛ نقش؛ انگاره؛ نقاشی؛ طرح

Abbildung

مثال‌ ها:

عکس گرفتن؛ نقاشی کردن

ein Bild machen

۲. تابلو (نقاشی)؛ (پرده) نقاشی

Gemälde

مثال‌ ها:

تابلو رنگ روغن

ein Bild in Öl; Ölbild

۳. عکسی؛ تصویر

مثال‌ ها:

عکس گرفتن/ برداشتن

ein Bild aufnehmen/ machen

در این عکس

auf diesem Bild

این عکس تار (شده) است/ تکان خورده است

das Bild ist unscharf/ verwackelt

عکس/ تصویر ماهواره ای

Saellitenbild

عکس/ تصویر پرتونگاشتی، پرتونگاشت

Röntgenbild

تصویر تلویزیونی

Fernsehbild

عکس گرفتن

ein Bild schießen

۴. پیکره، مجسمه

Marmorbild usw.

۵. عکس

Spiegelbild

۶. منظره؛ ظاهر؛ [نیز:] مظهر؛ صورت مجسم

Anblick

مثال‌ ها:

منظره دهشت آور

ein Bild des Grauens; ein grauenvolles Bild

(صورت) ظاهر یک شهر

das äußere Bild einer Stadt

عبارات کاربردی:

زن بی نهایت زیبایی است،‌ مظهر زیبایی است

sie ist ein Bild von einer Frau

۷. تصویر؛ صورت؛ تصور؛ تجسم

Vorstellung, Eindruck

مثال‌ ها:

تصویری از زندگی در سده هجدهم

ein Bild des Lebens im 18. Jahrhundert

تصویر گویایی به دست دادن از

ein anschauliches Bild vermitteln von

صورتهایی که در خواب و خیال می بینم

die Bilder meiner Phantasie

تصور غلطی (در ذهن) داشتن از

ein falsches Bild haben von

این را (درست) نمی توانم به تصور بیاورم/ پیش خودم مجسم کنم

ich kann mir davon kein (rechtes) Bild machen

چیزی را در ذهن خود مجسم کردن

sich ein Bild von etwas machen

۸. مجاز، استعاره

Lit.

مثال‌ ها:

مجازاً، به طور مجازی، به استعاره

in Bildern

۹. تابلو،‌ صحنه

۱۰. عین، لنگه [عا]؛ مثال

Ebenbild

مثال‌ ها:

او درست شبیه پدرش است

er ist ganz das Bild seines Vaters

۱۱. با خبر/ مطلع بودن (از)، خبر/ اطلاع داشتن (از)، در جریان (چیزی) بودن/ قرار داشتن؛ واقف بود (به)

im Bilde sein (über Akk.)

مثال‌ ها:

کسی را در جریان (چیزی) قرار دادن/ گذاشتن، کسی را با خبر/ خبردار کردن (از)، کسی را واقف کردن (به)، کسی را (از جریانی) مطلع کردن

jmdn. ins Bild setzen (über Akk.)

اطلاع دارم؛ موضوع برایم روشن است

ich bin im Bilde

در جریان آن نیستم؛ اطلاعی از این موضوع ندرام

ich bin darüber nicht im Bilde