wort dictionary
FADE

Ahnung

die
Plural: Ahnungen
Genitiv: NULL

۱. دل گواهی، به دل افتادن، به دل برات شدن، احساس [ احساس پیش از وقوع]، حدس

Vorgefühl

مثال‌ ها:

دلم درست گواهی داده بود، به دلم درست برات شده بود

meine AHnung hat mich nicht getrogen

دلم گواهی می دهد که، به دلم افتاده است که

ich habe eine Ahnung, als ob

۲. ندانستن، خیر نداشتن [مج:‌] بویی نبردن، چیزی سرش نشدن

keine Ahnung haben

مثال‌ ها:

اصلاً خبر ندارم کجا است

ich habe keine Ahnung, wo er ist

از ریاضیات بویی نبرده است/ چیزی سرش نمی شود

er hat nicht die geringste/ keine blasse Ahnung von Mathematik

نمی دانم!؛ اطلاع ندارم!

keine Ahnung!

می دانی که من عینکم را کجا گذاشته ام؟

hast du eine Ahnung, wo ich meine Brille hingelegt habe?

به کلی بی اطلاع بودن

null Ahnung haben

از این کار چیزی سرش نمی شود؛ از این موضوع به کلی بی اطلاع است

er hat keine Ahnung davon

از چیزی به کلی بی اطلاع بودن

von etwas absolut keine Ahnung (keine Blasse Ahnung) (nicht die geringste Ahnung) haben

عبارات کاربردی:

هر را از بر تشخیص نمی دهد، از بیخ عرب است

er hat keine Ahnung von Tuten und Blasen/ vom Acker und Viehzucht ugs., scherzh.

خیال کرده ای! آره ارواح بابایت! [رکیک]؛ فکر میکنی! (که اینطور است ولی کاملا در اشتباهی)

hast du eine Ahnung! ugs. iron.