zukommen
intransitiv۱. نزدیک شدن به، آمدن به طرفِ؛ [مج:] تماس گرفتن با؛ در انتظارِ کسی بودن
zukommen auf Akk.
او / توفان دارد به ما نزدیک می شود
er/ das Gewitter kommt auf uns zu
با شما تماس خواهیم گرفت
wir werden auf Sie zukommen
خبر نداشت چه ها در انتظارِ اوست؛ خبر نداشت چه آشی برایش پخته اند
er hatte keine Ahnung, was auf ihn zukam
منتظر می نشینیم ببینیم چه می شود، ببینیم (چه پیش می آید)
wir lassen die Dinge auf uns zukommen
۲. شایستۀ کسی بودن؛ [نیز:] سزاوارِ چیزی بودن، استحقاقِ چیزی را داشتن؛ حقِ کسی بودن؛ دارای / حائزِ چیزی بودن، داشتن
jmdm./ einer Sache kommt etwas zu
چنین رفتاری از تو بعید است / شایستۀ تو نیست
ein solches Verhalten kommt dir nicht zu
در اصل اوست که سزاوارِ این عنوان است
eigentlich kommt ihm der Titel zu
این تصمیم اهمیتِ بسیاری دارد / حائزِ اهمیتِ بسیار است
dieser Entscheidung kommt eine große Bedeutung zu
۳. فرستادن برای؛ رساندن به؛ [نیز:] دادن به؛ بخشیدن به، هدیه کردن به؛ قائل شدن برای
jmdm. etwas zukommen lassen
۴. چیزی رسیدن به
jmdm. kommt etwas zu