wort dictionary
FADE

zählen

intransitiv

۱. شمردن

bis drei zählen usw.

۲. (تعدادِ چیزی را) شمردن، شمارش کردن

tr. (Äpfel, Geld usw.)

عبارات کاربردی:

روزهای آخرِ عمرش است، پایش لبِ گور است

seine Tage sind gezählt

روز شماری / ساعت شماری کردن

die Tage/ Stunden zählen

۳. متکی بودن به، حساب کردن روی [عا]، اطمینان / اعتماد داشتن به

itr.; zählen auf Akk.

مثال‌ ها:

اتکای من به (کمکِ) تو است، من روی (کمکِ) تو حساب می کنم

ich zähle auf dich/ deine Hilfe

۴. مطرح / مهم بودن، مهم تلقی شدن، ارزش داشتن؛ [نیز:] حساب / قبول بودن [عا]

itr. (von Bedeutung sein)

مثال‌ ها:

اینجا فقط کیفیت مطرح است

hier zählt nur die Qualität

این حساب نیست

das zählt nicht!

۵. یکی از ... بودن / به شمار رفتن / به شمار آمدن، جزوِ چیزی بودن / محسوب شدن / به حساب آمدن

itr.; zählen zu

مثال‌ ها:

او یکی از بزرگترین نقاشان است / به شمار می رود

er zählt zu den größten Malern

دیگر تقریباً جزوِ خانوادۀ ما است / محسوب می شود

er zählt fast schon zu unserer Familie

۶. یکی از ... دانستن / به شمار آوردن / به حساب آوردن

tr.: zählen zu

۷. دارای چیزی بودن، داشتن

itr. (haben)

مثال‌ ها:

آن آبادی دارای دو هزار سکنه است

das Dorf zählt 2000 Einwohner

در آن زمان پانزده سال داشت

damals zählte sie 15 Jahre

۸. رسیدن، بالغ شدن بر

itr.; zählen nach (Vermögen usw.)