wort dictionary
FADE

widerstehen

intransitiv

۱. طاقت آوردن در برابرِ؛ تاب آوردن در برابرِ، مقاومت کردن در برابرِ

Dat.

مثال‌ ها:

نتوانستم طاقت بیاورم، عاقبت وسوسه / تسلیم شدم

ich konnte der Versuchung nicht widerstehen

ساختمانها در برابرِ توفان تاب آوردند

die Häuser widerstanden dem Sturm

۲. حالِ کسی را به هم زدن، حالِ کسی از چیزی به هم خوردن، از چیزی عُقش گرفتن / نشستن [مبتذل]

etwas widersteht jmdm.