wort dictionary
FADE

wanken

intransitiv

۱. تلو تلو خوران رفتن؛ گیج خوردن و رفتن، گیج گیجی خوردن و رفتن [عا]

irgendwohin

مثال‌ ها:

تلو تلو خوران خود را به یک صندلی رساندن

zu einem Stuhl wanken

۲. تاب خوردن، این طرف و آن طرف شدن

Mast usw.

عبارات کاربردی:

زانوهایش سست شده بود

ihm wankten die Knie

۳. این بر و آن بر شدن، یله خوردن

Boot usw.

۴. تکان تکان خوردن؛ لرزیدن؛ بالا و پایین شدن

Boden, Haus, Brücke usw.

۵. دو دل / مردد بودن، تردید داشتن؛ تردید کردن، دل دل کردن؛ متزلزل بودن

unentschlossen sein

مثال‌ ها:

به شک افتادن؛ مردد شدن؛ متزلزل شدن

ins Wanken geraten