verziehen
transitiv۱. خم به ابرو نیاوردن؛ [نیز:] خود را نباختن
keine Miene verziehen
مثال ها:
شکلک در آوردن، دهن کجی کردن
das Gesicht (zu einer Grimasse) verziehen
۲. از شکل / از ریخت افتادن
sich verziehen (Stoff usw.)
۳. تاب برداشتن
sich verziehen (Brett, Fenster usw.)
۴. منزلِ خود را عوض کردن؛ نقلِ مکان کردن (به)
itr., ist; + nach (umziehen)
مثال ها:
در صورتی که نشانیِ گیرنده تغییر کرده است ...
falls verzogen, ...
۵. پراکنده شدن؛ گذشتن؛ بر طرف شدن
sich verziehen (Nebel, Gewitter usw.)
۶. جیم شدن، در رفتن، به چاک زدن، فلنگ را بستن
sich verziehen (verschwinden)
۷. بد بار آوردن؛ بد عادت کردن
tr. (Kind)