wort dictionary
FADE

verwandeln

transitiv

۱. عوض کردن، (بکلی) تغییر دادن؛ به شکلِ دیگری در آوردن

verändern

مثال‌ ها:

دگرگون کردن، از این رو به آن رو کردن [عا]

völlig verwandeln

بکلی عوض شده بود

er war wie verwandelt

۲. عوض شدن، (بکلی) تغییر پیدا کردن؛ به شکلِ دیگری در آمدن؛ دگرگون شدن، از این رو به آن رو شدن

sich verwandeln (sich verändern)

۳. مبدل / تبدیل / بدل کردن به؛ به شکلِ چیزی / کسی در آوردن

verwandeln in Akk.

مثال‌ ها:

مایع را به بخار مبدل کردن

Flüssigkeit in Dampf verwandeln

به خرابه ای مبدل شدن

in einen Trümmerhaufen verwandelt werden

شاهزاده خانم را به شکلِ بچه گربه ای در آوردن / به بچه گربه ای مبدل کردن

die Prinzessin in ein Kätzchen verwandeln

۴. مبدل / تبدیل / بدل شدن به، به شکلِ چیزی / کسی در آمدن؛ مسخ شدن به

sich verwandeln in Akk.

۵. گُل کردن؛ گل زدن

tr.; itr.