verschonen
transitiv۱. آزار نرساندن به؛ صدمه نزدن به؛ [نیز:] سالم گذاشتن؛ مصون گذاشتن؛ در امان گذاشتن
مثال ها:
مصون / سالم ماندن از؛ جانِ سالم به در بردن از
verschont bleiben von
راحتم بگذار، دست از سرم بردار، ولم کن [عا]
verschone mich!
تو را به خدا نصیحتم نکن / اینقدر سؤال نکن
verschone mich mit deinen Ratschlägen/ Fragen!