übel
Adjektiv۱. ناباب، بد، شرور
Person
آدم بدی نیست
er ist kein übler Kerl ugs.
بد نام بودن
einen üblen Ruf haben
کج خلق، بد اخلاق، اوقات تلخ
übel gelaunt
بد نیت، بد خواه
übel gesinnt
۲. بد، ناجور؛ [نیز:] ناگوار؛ نامقبول
Lage, Ende, Trick usw.
این کار سرانجام خوبی نخواهد داشت، این کار به جاهای باریکی می کشد
die Sache wird übel ausgehen
بد بلایی به سر کسی آوردن؛ بدجوری با کسی تا کردن [عا]
jmdm. übel mitspielen
فکر بدی نیست
das klingt nicht übel; kein übler Gedanke ugs.
در وضعیت ناجوری بودن
in einer üblen Situation sein
خواهان ضرر و آسیب (کسی) بودن، بد خواه (کسی) بودن
übel wollen
او باید در هر صورت (چه خوشش بیاید و چه خوشش نیاید؛ خواهی نخواهی) این کار را انجام بدهد
er muss es wohl oder übel tun
بدک نیست!، روی هم رفته خوب است!
nicht übel!
۳. نامطبوع، بد، گند [عا]
Geruch, Geschmack
خیلی بد مزه/ بد بو است، مزه ی/ بوی خیلی بدی دارد/ می دهد
das schmeckt/ riecht ganz übel
چیزی بوی بد می دهد/ مزه ی بدی دارد
etwas riecht/ etwas schmeckt
بد بو
übel riechend
۴. حالم بد است/ به هم خورده است!، حالت تهوع دارم!
mir ist übel!
بین راه حالش به هم خورد
unterwegs wurde ihm übel
به او نساخت
es bekam ihr übel
۵.
از این شوخی من خیلی دلخور شد
diesen Scherz nahm sie mir sehr übel
از من دلخور نشوید (به دل نگیرید) ولی باید به شما بگویم که ....
nehmen Sie es mir nicht übel, aber ich muss Ihnen sagen, dass ...
دلخور شدن، به دل گرفتن
übel nehmen
Grammatik
POSITIV | übel |
KOMPARATIV | übler |
SUPERLATIV | am übelsten |