trösten
transitiv۱. دلداری / تسلی دادن؛ مایۀ تسلیِ / تسکینِ خاطرِ کسی بودن، تسلیِ / تسکینِ خاطر بخشیدن به؛ [نیز:] دلگرمی دادن به
مثال ها:
کودکی را دلداری دادن؛ کودکی را دلگرمی دادن
ein Kind trösten
این فکر آرامش می کرد / مایۀ تسلیِ او بود / به او دلگرمی می داد
dieser Gedanke tröstete ihn
خیالم راحت شد؛ جای شکرش باقی است
das tröstet mich
۲. دیگر غصه نخوردن، فراموش کردن
sich trösten
مثال ها:
چیزی را فراموش کردن، دیگر غصۀ چیزی را نخوردن
sich trösten über (einen Verlust usw.)
غصه نخورید / نا شکر نباشید ...
trösten Sie sich[, ihm geht es noch schlimmer]
بیا کمی شراب بخور تا این همه غصه نخوری / خیالت کمی راحت شود
tröste dich mit einem Glas Wein
تو باید خوشحال باشی از اینکه / خدا را شکر کنی که
du musst dich mit dem Gedanken trösten, dass