trocken
Adjektiv۱. خشک
Wäsche, Brot, Luft, Husten, Hals usw.
چیزی را در جای خشک نگهداری کردن
etwas trocken aufbewahren
۲. خشک، خشکیده
Zweig usw.
۳. خشک، بایر، لم یزرع
Land usw.
۴. کم باران؛ بدونِ بارش
Wetter, Sommer usw.
قبل از آنکه باران بگیرد به خانه رسیدن
trocken nach Hause kommen
سرمای بدونِ بارش
trockene Kälte
۵. که دیگر شیر نمی دهد
Kuh
۶. خشک، خسته کننده، کسل کننده، یکنواخت، بی روح
Vortrag usw.
۷. خشک، جدی؛ [نیز:] طنز آلود
Bemerkung, Antwort usw.
۸. خشک، یبس [عا]
Person
۹. گس، تلخ
Wein usw.
۱۰.
با سنگدلی، با بی رحمی، خونسرد
trockenen Auges
از خنده روده بر شده بودیم / ریسه می رفتیم
da blieb kein Auge trocken
دیگر پولم ته کشیده / آس و پاسم؛ [نیز:] دیگر مانده ام بی خبر / نمی دانم اوضاع از چه قرار است؛ دیگر مانده ام بدونِ مشروب
ich sitze auf dem Trockenen ugs.
مدتی است که دیگر مشروب نمی خورد / معتاد به الکل نیست
er ist seit einiger Zeit trocken ugs.
Grammatik
POSITIV | trocken |
KOMPARATIV | trockener |
SUPERLATIV | am trockensten |