toll
Adjektiv۱. محشر، معرکه، هنگامه، غوغا، کولاک، قیامت؛ عالی
großartig
۲. وحشتناک، بد، دیوانه کننده، سرسام آور
schlimm
مثال ها:
سر و صدای وحشتناک، بد سر و صدایی
ein toller Lärm
دیگر دارد افراط می کند / شورش را در می آورد
er treibt es gar zu toll
۳. سبکسرانه، بی پروا؛ خرکی [عا]
wild
۴. هار
veraltet (Hund)
۵. دیوانه
veraltet (geistesgestört)
Grammatik
POSITIV | toll |
KOMPARATIV | toller |
SUPERLATIV | am tollsten |