stoßen
transitiv۱. هُل دادن
کسی را هل دادن و از قطار بیرون انداختن
jmdn. aus dem Zug stoßen
کسی را هل دادن و در آب انداختن، کسی را توی آب هل دادن
jmdn. ins Wasser stoßen
کسی را هل دادن و کنار زدن / از خود دور کردن؛ [مج:] کسی را طرد کردن / از خود راندن
jmdn. von sich stoßen
به سینۀ کسی زدن و او را هل دادن
jmdn. vor die Brust stoßen
کسی را از خانه بیرون کردن / از باشگاه اخراج کردن
jmdn. aus dem Haus/ Verein stoßen
۲. (چیزی / با چیزی) زدن به
mit der Faust usw.
آرنجِ خود را به کسی زدن، با آرنج به کسی زدن
jmdn. mit dem Ellenbogen stoßen
به کسی سقلمه / تیپا [و غیره] زدن
jmdn. in die Rippen/ mit dem Fuß stoßen usw.
۳. شاخ / کله زدن
itr. (Ziegenbock usw.)
۴. (با ضربه ای) فرو بردن در / فرو کردن در، کردن توی [عا]
tr.; stoßen in Akk.
چاقو را به پشتِ / به سینۀ کسی فرو بردن
jmdm. das Messer in den Rücken/ durch die Brust stoßen
میله ای را در زمین فرو بردن
eine Eisenstange in den Boden stoßen
۵. خوردن (به)؛ زدن (به)؛ زخمی کردن
sich stoßen (an Dat.) (sich wehtun)
مواظب باش سرت / دستت [و غیره] به جایی نخورد، بپا سرت / دستت [و غیره] را به جایی نزنی / زخمی نکنی
pass auf, dass du dich nicht stößt!
خوردم به گوشۀ میز، سرم / دستم [و غیره] خورد به لبۀ میز
ich habe mich an der Tischkante gestoßen
زانویش را به جایی زده / زخمی کرده است
er hat sich am Knie gestoßen
آرنجم خورد / آرنجم را زدم به دستۀ در
auch tr.: ich habe meinen Ellbogen/ mir den Ellbogen an der Türklinke gestoßen
۶. ناراحت شدن از، کاری را زننده دیدن، توی ذوقِ کسی خوردن از [عا]
sich stoßen an Dat. (Anstoß nehmen an)
به ریخت و پاشِ اینجا توجه نکن، ریخت و پاشِ اینجا را ندیده بگیر
an der Unordnung darfst du dich nicht stoßen
۷. پرتاب کردن
tr. (Stoßkugel)
۸. کوبیدن، خرد کردن
tr. (Zimt usw., im Mörser)