stecken
intransitiv۱. بودن
کلید داخلِ قفل است / توی در است [عا]
der Schlüssel steckt (im Schloss)
گذرنامه ها در کیفِ اوست
die Pässe stecken in seiner Tasche
گلوله هنوز در داخلِ زخم است
die Kugel steckt noch in der Wunde
حلقه ای به انگشت داشت
ein Ring steckte/ stak an ihrem Finger
در خاک تابلوهای کوچکی فرو کرده بودند
in der Erde steckten kleine Schilder
یک لنگۀ کفشش در گل (فرو رفته و) گیر کرده بود
sein Schuh steckte im Schlamm
این کار زیرِ سرِ اوست، اینجا دستِ او توی کار است
da steckt er dahinter
اینجا کاسه ای زیرِ نیم کاسه است
dahinter steckt etwas
نشان بده چه بارت است / چه بلدی
zeig, was in dir steckt
این تابلو خیلی کار برده است
in dem Bild steckt viel Arbeit
پر از غلط بودن، همه اش غلط بودن
voller Fehler stecken (Brief usw.)
حالا بحبوحۀ کارمان است، یک خروار کار سرمان ریخته
wir stecken mitten in der Arbeit
باز کجا غیبش زده؟ باز کدام گوری رفته [مبتذل]؟
wo steckt er bloß immer? ugs.
این همه وقت کجا بودی / کدام گوری رفته بودی [مبتذل]؟
wo steckst du denn so lange? ugs.