امتحان مشکل بود

حلش/ ترجمه اش/ فهمش مشکل است

جوابش مشکل است

به زحمت/ خیلی مشکل توانستم مجابش کنم

این کار به نظر من بعید است/ به آسانی امکان پذیر نیست

ﺷﺮﻭﻉ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﮑﻞ ﺍﺳﺖ

پنجره به سختی باز می شود

ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺯﺣﻤﺖ ﮐﺮﺩﻥ، ﻣﺸﮑﻞ ﺑﻮﺩﻥ

زورم می آید ...

ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺣﻞ (ﺩﺭ ﻣﺎﯾﻊ)

ﻣﺸﮑﻞ ﮐﺮﺩﻥ، ﺗﻮﻟﯿﺪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﮐﺮﺩﻥ

سخت گرفتن

ﺍﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺳﺨﺖ می گیرد

اﯾﻨﻘﺪﺭ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ!، ﺑﯿﺨﯿﺎﻝ!

ﺑﻪ ﺯﺣﻤﺖ ﮐﻨﺎﺭ آﻣﺪﻥ، ﻣﺸﮑﻞ ﺩﺍﺷﺘﻦ (ﺑﺎ کسی یا چیزی)

ﭘﯿﭽﯿﺪﻩ، ﻏﺎﻣﺾ

کار سخت/ شاق/ پر زحمت

سخت کار کردن، خیلی زحمت کشیدن

روز سختی را پشت سر گذاشته ام

روزگار/ دوران سخت

در زندگی همیشه سختی کشیده است/ به او سخت گذشته است

سرما خوردگی سخت

به سختی مجروح شدن، جراحات سختی برداشتن

به شدت بیمار است، بدجوری مریض است [عا]

سانحه ی سنگین رانندگی، تصادف سخت/ سنگین

تلفات سنگین/ سخت

ضربه ی روحی سخت/ سنگین

طوفان/ حمله ی سخت

جرم سنگین/ بزرگ

به سختی مجازات شدن

به سختی مجروح

او در ﺗﺼﺎﺩﻑ به شدت ﻣﺠﺮﻭﺡ ﺷﺪ

غذا روی معده ام سنگینی می کند

ﺩﯾﺮ ﻫﻀﻢ، ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﻫﻀﻢ

حسابی مست، مست مست، سیاه مست، پاتیل، لول

حسابی پولدار است، خر پول است

چهار چشمی/ حسابی مواظب بودن

ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﻠﺢ