wort dictionary
FADE

schaffen

schwaches Verb

۱. فعالیت/ کار کردن

[hat]; tätig sein

۲. کار کردن، مشغول کار بودن، شاغل بودن

[hat]; bes. (arbeiten)

۳. حریف کاری شدن، از عهده ی/ از پس کاری بر آمدن؛ [نیز:] تمام کردن، به پایان رساندن، رساندن، ترتیب کاری را دادن، موفق شدن

[hat]; tr. (Aufgabe usw.)

مثال‌ ها:

تو به تنهایی از عهده ی این کار بر نمی آیی

das schaffst du nicht allein

موفق شدم، تمامش کردم

ich habe es geschafft

این هم از این

das wäre geschafft

او در امتحان موفق نشده است

er hat die Prüfung nicht geschafft

او به تنهایی دیگه از عهده ی این کار بر نمی آید

er schafft diese Arbeit allein nicht mehr

عبارات کاربردی:

تو خیلی راحت می توانی حریفش شوی/ از پسش بر بیایی

ihn schaffst du spielend

وقت شناسی در قاموس او نیست، هیچ وقت نمی تواند سر وقت بیاید

er schafft es einfach nicht, pünktlich zu sein

۴. بردن، رساندن

[hat]; tr. (irgendwohin)

مثال‌ ها:

زخمی ها را به بیمارستان بردن/ رساندن

die Verwundeten ins Krankenhaus schaffen

این تخت را چطور ببریم بالا؟

wie schaffen wir das Bett nach oben?

به خانه رساندن

nach Hause schaffen

۵. کلافه کردن، پوست کسی را کندن، پدر کسی را درآوردن

[hat]; tr.; jdn. schaffen (fertigmachen)

مثال‌ ها:

گرمای امروز پدر مرا درآورد/ کلافه ام کرد

die Hitze hat mich heute geschafft

۶.

عبارات کاربردی:

اصلاً نمی خواهم با او سر و کاری داشته باشم

ich will mit ihm nichts zu schaffen haben

این قضیه به او ربطی ندارد، او به این کارها کاری ندارد

er hat damit nichts zu schaffen

آن وقت می خواهید آنجا چه کار کنید؟ آن وقت می گویید چند من است؟ [عا]

und was habt ihr dort zu schaffen?

شما در اتاق من چه می کنید/ چه کار دارید؟

was haben Sie in meinem Zimmer zu schaffen?

(بی خود) ور رفتن (با)، خود را با چیزی مشغول کردن

sich mit etwas zu schaffen machen (an Dat.)

خسته و کوفته بودن

geschafft sein

از دست کسی یا چیزی خلاص شدن

sich jdn. oder etwas vom Hals(e) schaffen

برای کسی دردسر ایجاد کردن، باعث دردسر کسی بودن/ شدن، برای کسی کار/ دردسر درست کردن، کسی را ناراحت/ اذیت کردن

jdm. (schwer/ viel) zu schaffen machen