wort dictionary
FADE

richtig

Adjektiv

۱. درست، صحیح؛ [نیز:] به جا، به صلاح، صلاح

مثال‌ ها:

درست عمل کردن

richtig handeln

راه درست

der richtige Weg

درست آمده ام؟

bin ich hier richtig?

درست می گویم؟، اشتباه نمی کنم؟

sehe ich das richtig?

درست متوجه حرفم نشدی، منظورم را درست نفهمیدی

du hast mich nicht richtig verstanden

راه حل درست/ صحیح

richtige Lösung

تلفظِ درست/ صحیح

richtige Aussprache

چیزی را درست/ صحیح ترجمه کردن

etwas richtig übersetzen

کاری را درست/ آن طور که باید شروع کردن

eine Sache richtig anpacken

به نظر من این کار/ این حرف درست/ صحیح/ به جا نیست

das finde ich nicht richtig; ich finde das nicht richtig

گمان می کنم بهتر است/ صلاح (در) این است که بروم

ich glaube, es ist richtig, wenn ich gehe

کارت/ عملت/ حرفت درست نبود

das war nicht richtig von dir

این ساعت درست است/ میزان است/ درست کار می کند؟

geht die Uhr richtig?

ساعت تو درست کار می کند؟

geht deine Uhr richtig?

عبارات کاربردی:

گفته ای را اصلاح کردن

etwas richtig stellen

در مورد چیزی حق داشتن

mit etwas richtig liegen

درست است!

richtig!

۲. مناسب، درست

geeignet

مثال‌ ها:

موقع مناسب را از دست دادن

den richtigen Zeitpunkt verpassen

خیلی به موقع آمدی؛ [به طنز:] فقط تو یکی را کم داشتیم

du kommst gerade richtig

فکر می کنید این روش، روش درستی/ مناسبی باشد؟

ob das die richtige Methode ist?

این درست همان کسی است که می خواستیم، برای این کار ساخته شده است

das ist der richtige Mann!

۳. درست و حسابی، حسابی، درست، جانانه، مفصل، سیر

ordentlich

مثال‌ ها:

امسال تابستان درست و حسابیی نداشتیم

dieses Jahr haben wir keinen richtigen Sommer gehabt

اول باید سیر/ مفصل/ درست و حسابی بخوابم

erst muss ich richtig ausschlafen

یک دست کتک جانانه/ مفصل/ درست و حسابی

eine richtige Tracht Prügel

۴. واقعی؛ اصلی؛ تمام عیار، درست و حسابی؛ واقعاً، به راستی

echt, wirklich

مثال‌ ها:

اسم واقعیش/ اصلیش/ خودش چیست؟

wie heißt er richtig?

با پول واقعی/ درست و حسابی قمار بازی کردن

mit richtigem Geld spielen

کولی واقعی/ تمام عیار/ درست و حسابی

ein richtiger Zigeuner

واقعاً/ درست و حسابی دوستش ندارد

sie liebt ihn nicht richtig

او واقعاً (خیلی) نسبت به من مهربان بود

er war richtig nett zu mir

هوا واقعاً (خیلی) سرد شده است

es ist richtig kalt geworden

تو باید یک شغل درست و حسابی یاد بگیری

du musst einen richtigen Beruf erlernen

مادر واقعیش/ اصلیش، مادر خودش

seine richtige Mutter

او مادر واقعی وی نیست

sie ist nicht seine richtige Mutter

۵. حسابی، درست و حسابی، پاک، به تمام معنی

regelrecht

مثال‌ ها:

حسابی/ پاک از کوره در رفته بود

er war richtig wütend

حسابی/ پاک شب شده

es ist richtig Nacht geworden

بزدل به تمام معنی است، از آن ترسوهاست

er ist ein richtiger Feigling

عبارات کاربردی:

این درست برازنده ی توست

das ist genau das Richtige für dich

او درست برای این کار ساخته شده است

für diese Arbeit ist er der Richtige

Grammatik

POSITIVrichtig
KOMPARATIVrichtiger
SUPERLATIVam richtigsten