wort dictionary
FADE

kommen

starkes Verb

۱. آمدن؛ رسیدن

[ist]

مثال‌ ها:

بیا دیگر، زود باش (دیگر)

komm schon!

دارم می آیم!، آمدم!، دارم میام!

ich komme schon!

بیا اینجا ببینم!

komm mal her!

پیاده/ با قطار آمدن

zu Fuß/ mit der Bahn kommen

ما یک ساعت پیش آمدیم/ رسیدیم

wir sind vor einer Stunde gekommen

نامه ای برایم آمده/ رسیده است

ist Post für mich gekommen?

تلگرام دیر رسید

das Telegramm kam zu spät

قطار پنج دقیقه ی دیگر می آید/ می رسد

der Zug kommt in fünf Minuten

اگر یک وقتی به شیراز آمدید/ گذارتان به شیراز افتاد ...

wenn Sie einmal nach Schiraz kommen ...

(دارم) از خانه/ از پیش پزشک می آیم

ich komme von zu Hause/ vom Arzt

از سر کار آمدن/ برگشتن

von der Arbeit kommen

پیش کسی آمدن، به کسی سر زدن

zu jmdm. kommen

بیا (پاشو) بریم!

komm, wir gehen!

سه روز است که از خانه بیرون نیامده ام

ich bin drei Tage nicht aus dem Haus gekommen

۲. دوان دوان نزدیک شدن/ (از راه) رسیدن

[ist]; angelaufen kommen u.Ä.

۳. رسیدن؛ رفتن

[ist]; (irgendwohin gelangen)

مثال‌ ها:

به مقصد/ به خانه رسیدن

ans Ziel/ nach Hause kommen

به کجا رسید؟ [مج:] کارش به کجا رسید/ کشید؟

wie weit ist er gekommen?

باید همین امروز به کلن برسیم

wir müssen heute noch bis Köln kommen

دیروز فقط به صفحه ی بیست رسیدیم

wir sind gestern nur bis Seite 20 gekommen

راه ... از کدام طرف است؟ از کدام راه به ... می روند؟

wie kommt man nach ...?

راه فرودگاه همین است؟ از این راه می توان به فرودگاه رفت/ رسید؟

komme ich hier zum Flughafen?

۴. خبر کردن (کسی را)، پی/ دنبال/ عقب کسی فرستادن؛ گفتن که بیاید؛ سفارش دادن (چیزی را)

[ist]; kommen lassen tr.

مثال‌ ها:

پزشک را خبر کردن

den Arzt kommen lassen

می گویم یک تاکسی بیاید/ برایم بفرستند

ich lasse (mir) ein Taxi kommen

گفتم که برایم یک تاکسی بیاید (یک تاکسی سفارش داده ام)

ich habe mir ein Taxi kommen lassen

۵. درآمدن، بیرون آمدن؛ [مج:] به ظهور رسیدن، ظاهر/ پدیدار شدن

[ist]; (in Erscheinung treten)

مثال‌ ها:

کوچولوی ما دارد دندان در می آورد/ اولین دندانش دارد در می آید

bei unserer Kleinen kommt der erste Zahn

درخت ها دارند غنچه می دهند

die Knospen kommen

۶. رفتن؛ برده شدن؛ فرستاده شدن؛ پذیرفته/ قبول شدن؛ منتقل شدن

[ist]; (aufgenommen, untergebracht werden u.Ä.

مثال‌ ها:

به کلاس هشتم رفتن

in die 8. Klasse kommen

هفته ی دیگر به بیمارستان می رود/ می برندش/ می فرستندش

er kommt nächste Woche ins Krankenhaus

به بخش فلان رفتن/ منتقل شدن

in die Abteilung X kommen

دخترش به زودی به مدرسه می رود

seine Tochter kommt bald in die Schule

۷. جای چیزی (در جایی) بودن، مال جایی بودن، رفتن به جایی؛ آمدن در جایی

[ist]; (hingehören; seinen Platz erhalten)

مثال‌ ها:

فنجان ها جایشان در بالاترین طبقه است

die Tassen kommen ins oberste Fach

این گنجه می رود پای آن دیوار/ جایش پای آن دیوار است

der Schrank kommt an die Wand dort

این دو بسته می رود برلین/ قرار است به برلین فرستاده شود

die beiden Pakete kommen nach Berlin

این مقاله در شماره ی بعد می آید/ چاپ می شود

der Artikel kommt in die nächste Nummer

جای کالباس توی یخچال است

die Wurst kommt in den Kühlschrank

۸. دچار چیزی شدن؛ افتادن به؛ شدن؛ پیدا کردن؛ درآمدن به

[ist]; Funktionsv.; kommen in Akk. (in Gefahr, Verlegenheit, Gang usw.)

مثال‌ ها:

تماس یافتن با ...

in Berührung kommen mit ...

به زندان افتادن

in Gefängnis kommen

به خطر افتادن

in Gefahr kommen

با کسی سر صحبت را باز کردن

mit jdm. ins Gespräch kommen

۹. آمدن؛ نوبت کسی/ چیزی بودن؛ شدن؛ درگرفتن؛ فرا رسیدن

[ist]; (folgen; eintreten)

مثال‌ ها:

بعد از آن گزارش وضع هوا می آید

danach kommt der Wetterbericht

اول نوبت اوست

er kommt zuerst (an die Reihe)

دارد صبح می شود، هوا دارد روشن می شود

der Morgen kommt

۱۰. پیش آمدن؛ (کار به جایی) کشیدن/ رسیدن؛ درگرفتن؛ شدن

[ist]; (geschehen)

مثال‌ ها:

این جریان اصلا چطور پیش آمد؟ کار چطور به اینجا کشید؟

wie ist das nur gekommen?

جریان از این قرار بود

das kam so

نباید بگذاریم کار به اینجاها بکشد/ برسد

wir dürfen es nicht so weit kommen lassen

می دانستم (این‌ طور می شود/ کار به اینجا می کشد)، پیش بینی می کردم

ich habe es kommen sehen

چطور شد که این وضع پیش آمد/ کار به اینجا کشید؟

wie ist es zu dieser Situation gekommen?

کار به مشاجره کشید، میانشان مشاجره درگرفت

es kam zum Streit

به یک دعوا منجر شد

es kam zu einem Streit

زمین خوردن، سقوط کردن

zu Fall kommen

هر اتفاقی که بخواهد بیافتد من در هر صورت پیش تو می مانم

was auch immer kommen mag, ich bleibe bei dir

چطور شده است که ...؟

wie kommt es, dass ...?

عبارات کاربردی:

(هر چه) بادا باد، هر چه می خواهد بشود (بشود)

komme da, was wolle

۱۱. رسیدن به؛ دست یافتن به؛ نایل آمدن به؛ چیزی را کسب کردن

[ist]; (zu Geld, zu großen Ehren usw.)

مثال‌ ها:

به پول رسیدن

zu Geld kommen

به یک نتیجه رسیدن

zu einem Ergebnis kommen

عبارات کاربردی:

(دوباره) به خود/ به هوش آمدن

(wieder) zu sich kommen

به این اعتقاد رسیدن که، معتقد شدن که، یقین حاصل کردن که

zu der Überzeugung kommen, dass

تو هرگز کاره ای نخواهی شد، هیچ وقت چیزی نمی شوی

du kommst nie zu etwas

۱۲. وقت/ فرصت کردن؛ رسیدن

[ist]; zu etwas kommen (Zeit finden)

مثال‌ ها:

امروز وقت نمی کنم (به او نامه بنویسم)

heute komme ich nicht dazu (ihm zu schreiben)

اصلا وقت نمی کنم مطالعه کنم

ich komme einfach nicht zum Lesen

وقتش را نداشته ام (فرصت نکرده ام)

ich bin nicht dazu gekommen

بالاخره فرصت کرده ام که به تو نامه بنویسم

endlich komme ich dazu, dir zu schreiben

عبارات کاربردی:

اصلا فرصت نمی کنم پایم را از خانه بیرون بگذارم/ به شهر بروم

ich komme kaum aus dem Haus/ in die Stadt

۱۳. دلیلی دیدن (که)، علتی داشتن (که)

[ist]; dazu kommen (etwas zu tun)

مثال‌ ها:

من دلیلی نمی بینم به او پول بدهم، چرا من باید به او پول بدهم؟ (دلیلی برای این کار نمی بینم)؛ اصلا به چه دلیل ممکن است به او پول داده باشم

wie komme ich dazu, ihm Geld zu geben?

این چه کاری بود که کردی؟ اصلا چطور شد به فکر این کار افتادی؟

wie bist du dazu gekommen?

۱۴. اضافه شدن به

[ist]; kommen zu (hinzugefügt werden)

مثال‌ ها:

به این مبلغ مالیات هم اضافه می شود

zu diesem Betrag kommt noch die Steuer

۱۵. چیزی را از دست دادن؛ محروم شدن از

[ist]; um etwas kommen [um sein Geld kommen u.Ä.]

مثال‌ ها:

جان خود را از دست دادن، مردن (در یک حادثه)

ums Leben kommen

۱۶. گیر آوردن، (به دست/ به چنگ) آوردن؛ دست پیدا‌ کردن به

[ist]; an etwas Akk. kommen (bekommen)

مثال‌ ها:

این عکس را از کجا (گیر) آورده ای؟، چگونه این عکس به دست تو رسیده است؟

wie bist du an das Foto gekommen?

رد کسی را پیدا کردن

jdm. auf die Spur kommen

به قدرت رسیدن

an die Macht kommen

به هدف رسیدن

ans Ziel kommen

۱۷. افتادن به؛ رسیدن به؛ سهم/ دانگ کسی شدن؛ سهم/ نصیب بردن، نصیب کسی شدن

[ist]; auf jmdn. kommen (als Anteil)

مثال‌ ها:

به هر کس پنج مارک می افتد، سهم/ دانگ هر کس پنج مارک می شود

auf jeden kommen fünf Mark

سهم هر یک پنج یورو می شود

es kommen auf jeden 5 Euro

۱۸. چیزی را به یاد آوردن، به یاد/ به ذهن کسی آمدن، به ذهن کسی رسیدن؛ به فکری افتادن

[ist]; auf etwas Akk. kommen (sich erinnern an)

مثال‌ ها:

اسمش را به یاد نمی آوردم، اسمش به یادم/ به خاطرم نمی آید

ich komme nicht auf seinen Namen

خودم محال بود به این فکر بیفتم/ آن را به یاد بیاورم

darauf wäre ich nie gekommen

چطور (شد که) به این فکر افتادید؟ این فکر از کجا به ذهنتان رسید؟

wie kommen Sie darauf/ auf die Idee/ auf diesen Gedanken?

به چیزی رغبت پیدا کردن

auf den Geschmack kommen

چطور شد ناگهان به این فکر افتادی؟

wie kommst du plötzlich darauf?

۱۹. به مطلبی پرداختن/ رسیدن

[ist]; (zu sprechen) kommen auf Akk.

۲۰. اهل جایی بودن، مال جایی بودن [عا]؛ بودن از؛ آمدن از

[ist]; kommen aus (stammen aus)

مثال‌ ها:

اهل مونیخ است، مونیخی است

sie kommt aus München

از خانواده ی ثروتمندی بودن، خانواده ی ثروتمندی داشتن

aus einer reichen Familie kommen

این همه پول از کجا آمده است؟

woher kommt das viele Geld?

۲۱. نتیجه ی چیزی بودن، مال چیزی بودن [عا]، ناشی از چیزی بودن، بودن از؛ علت چیزی بودن؛ شدن

[ist]; kommen von (zurückzuführen sein auf)

مثال‌ ها:

سرفه اش نتیجه ی افراط در سیگار کشیدن است، سرفه اش ناشی از (کشیدن) سیگار زیاد است

sein Husten kommt vom vielen Rauchen

علتش چیست که اقدامی نمی کند؟

wie kommt es, dass er nichts unternimmt?

وقتی احتیاط نمی کنی (نتیجه اش) همین می شود

das kommt davon, wenn man nicht aufpasst

عبارات کاربردی:

بفرما! نگفتم؟ چه گفتم؟

das kommt davon!

۲۲. پی بردن به، کشف کردن، فهمیدن؛ ته و توی چیزی را درآوردن [عا]

[ist]; hinter etwas Akk. kommen

مثال‌ ها:

به رازی پی بردن

hinter ein Geheimnis kommen

۲۳. خرج برداشتن، تمام شدن؛ آب خوردن؛ خرج روی دست کسی گذاشتن

[ist]; kosten

مثال‌ ها:

برای کسی گران تمام شدن، کلی خرج روی دست کسی گذاشتن

jmdn. teuer kommen

تعمیرش (برایم) حدود پنجاه یورو خرج بر می دارد

die Reparatur kommt (mich) auf etwa 50 Euro

۲۴. فکری به ذهنم رسید/ خطور کرد، فکری از ذهنم گذشت، چیزی به فکرم رسید

[ist]; mir kam eine Idee u.Ä.

۲۵.

[ist]; jmdm. (mit etwas) kommen

مثال‌ ها:

حالا پررو نشو

komm mir ja nicht so frech!

اگر قرار است این طور با هم رفتار کنیم (من حرفی ندارم)

wenn Sie mir so kommen

این جور بهانه ها را لازم نکرده برای من بیاوری

komm mir nur nicht mit diesen Ausreden

حنایت دیگر پیش من رنگی ندارد

damit kannst du mir nicht mehr kommen

هی این داستان قدیمی را از سر نگیر!

komm mir nicht immer wieder mit den alten Geschichten!

۲۶. به نقطه ی اوج لذت جنسی رسیدن (انزال شدن)

[ist]

۲۷.

عبارات کاربردی:

سر (اصل) مطلب رفتن

zur Sache kommen

از مد افتادن

aus der Mode kommen