klar
Adjektiv۱. صاف، روشن، زلال
Flüssigkeit
۲. صاف
(Wetter, Himmel, Luft usw.)
آسمان صاف
klarer Himmel
۳. شفاف
Glas usw.
۴. مشخص، روشن؛ [نیز:] نمایان، آشکار؛ مسلم، بی چون و چرا
(deutlich erkennbar)
این عکس چندان مشخص نیست
das Foto ist nicht ganz klar
حد فاصل مشخصی میان تجارت و سیاست
eine klare Grenze zwischen Geschäft und Politik
پیروزی آشکار/ مسلم
klarer Sieg Sp.
۵. روشن، واضح؛ صریح، بی پرده؛ [نیز:] پیدا، معلوم، بدیهی
(deutlich, eindeutig)
مفاهیم روشن
klare Begriffe
شرح روشنی از مسائل به دست دادن
ein klare Darstellung der Probleme bieten
واضح و روشن، صریح و بی پرده
klar und deutlich
من جواب صریحی می خواهم
ich möchte eine klare Antwort haben
جواب صریح
klare Antwort
همه چیز روشن است؟ آیا همه چیز بر وفق مراد است؟ همه چیز را فهمیدی؟ (فهمیدید؟)
(ist (jetzt)) alles klar?
روشن شد؟
ist das klar? (drohend)
پیداست/ روشن است که
es ist (ganz) klar, dass
معلوم است!، معلومه!، بدیهی است!، مسلم است!
das ist doch klar!
چیزی را رک و راست (صریح و آشکار) گفتن
etwas klar und deutlich sagen
چیزی را به کسی به روشنی و وضوح (رک و راست) گفتن
jdm. etwas klipp und klar sagen
مسلم است!
klarer Fall!
(از چیزی) سر درآوردن، فهمیدن
klar sehen
تکلیف ها را روشن کردن، وضع را روشن کردن
klare Verhältnisse schaffen
چیزی برای کسی روشن می شود، کسی به موضوعی پی می برد
etwas wird jdm. klar
روشن شدن (مطلب)، قابل فهم شدن
klar werden
عواقب کاری (تصمیمی) را دقیقا دانستن، چیزی را به خوبی دانستن
sich über etwas klar/ im Klaren sein
تو باید بدانی/ توجه داشته باشی/ در نظر بگیری که
du musst dir darüber im Klaren sein, dass
درست می دانم که، به خوبی واقفم به این امر که
es ist mir klar, dass; ich bin mir darüber klar, dass
هنوز درست نمی دانم چه کار کنم
ich bin mir noch nicht klar (darüber), was ich tun soll
حالا متوجه می شوم که/ پی می برم به اینکه/ می فهمم که چرا او ...
jetzt wird mir klar, warum er ...
درست متوجه نمی شوم، این مطلب هنوز برایم روشن نیست
das ist mir noch nicht ganz klar
متوجهم، می فهمم
das ist mir klar
۶. دقیق؛ سنجیده
(nüchtern, überlegt)
آدم دقیقی است، درست می داند چه می خواهد/ چه می کند
er hat einen klaren Blick
۷. (کاملا) به هوش بودن، هوشیار بودن، حواس کسی سر جایش بودن
bei klarem Bewusstsein sein (Kranke usw.)
۸. آماده (ی)
(zum Einsatz, Start, Gefecht usw.)
Grammatik
POSITIV | klar |
KOMPARATIV | klarer |
SUPERLATIV | am klarsten |