wort dictionary
FADE

hören

schwaches Verb

۱. شنیدن؛ به‌ گوشِ کسی خوردن؛ به‌ گوشِ کسی رسیدن؛ گوشِ کسی [خوب یا بد] شنیدن

[hat]; tr.;itr.

مثال‌ ها:

صدایی شنید، صدایی به‌ گوشش خورد/ رسید

er hörte ein Geräusch

صدایم را می‌ شنوی؟ صدایم به‌ گوشت می‌ رسد؟

kannst du mich hören? (kannst du mich?)

صدای قدم های کسی را شنید که از پله‌ ها بالا می‌ آمد

er hörte, dass jemand die Treppe heraufkam

صدای خندیدنش را شنیدم

ich habe ihn lachen gehört/ hören

من این اصطلاح را تا به‌ حال نشنیده‌ ام، این اصطلاح تا به‌ حال به‌ گوشم نخورده‌ است

diesen Ausdruck habe ich noch nie gehört

دیگر مثل سابق خوب نمی‌ شنوم، دیگر گوشم مثل سابق خوب نمی‌ شنود

ich kann nicht mehr so gut hören wie früher

گوشش سنگین است/ خوب نمی‌ شنود

es hört schlecht

فقط یک گوشش می‌ شنود

er hört nur auf einem Ohr

صدایی شنیدن

ein Geräusch hören

خوب نمی شنوم

ich höre schlecht

فقط یک گوشم می شنود

ich kann nur noch auf einem Ohr hören

هیچ صدایی شنیده نمی شود

kein Laut war zu hören

۲. گوش‌ کردن، گوش‌ دادن، شنیدن

[hat]; tr. (zuhören)

مثال‌ ها:

اخبار/ موسیقی گوش‌ کردن

Nachrichten/ Musik hören

عبارات کاربردی:

ای بابا! این دیگر چه حرف هایی است که می‌ زنید!

(na) hören Sie mal! ugs.

گوش کن، (گوش کن ببین چه می‌ گویم)

hör mal! ugs.

گوشم به‌ شماست (به توست)، دارم گوش می‌ کنم [حرفتان را بزنید]

ich höre

۳. رفتن به؛ شرکت‌ کردن در؛ شنیدن

[hat]; tr. (besuchen)

مثال‌ ها:

به‌ کنسرتی/ به‌ سخنرانی ای رفتن، کنسرتی/ سخنرانی ای را شنیدن

ein Konzert/ einen Vortrag hören

در درسی شرکت‌ کردن

eine Vorlesung hören

۴. به‌ حرف کسی گوش‌ دادن، حرف کسی را گوش‌ کردن

[hat]; tr. (jmdm. anhören)

مثال‌ ها:

باید به‌ حرف هر دو طرف گوش داد، باید شنید هر دو طرف چه می‌ گویند

man muss beide Parteien hören

۵. شنیدن؛ خبر پیدا کردن؛ خبر داشتن

[hat]; tr. (erfahren)

مثال‌ ها:

شنیده‌ ام که، خبر پیدا کرده‌ ام که

ich habe gehört, dass

چیز تازه‌ ای شنیده‌ ای؟ خبر تازه‌ ای داری/ به‌ گوشت خورده‌ است؟

hast du etwas Neues gehört?

مدتی است که از او خبری نداریم/ ما را بی‌ خبر گذاشته‌ است

wir haben lange nichts mehr von ihm gehört

درباره ی تو فقط چیزهای خوب شنیده ام

ich habe nur Gutes über dich gehört

۶. خبر دادن، بی‌ خبر نگذاشتن

[hat]; itr. (Nachricht geben)

مثال‌ ها:

ما را زیاد (از خودتان) بی‌ خبر نگذارید

lassen Sie bald von sich hören

شما را بی‌ خبر نمی‌ گذارم

Sie werden wieder von mir hören

از خودم به شما خبر می دهم!

Sie hören von mir!

۷. حرف(ـِ کسی را) گوش‌ کردن/ گوش‌ دادن؛ حرف‌ شنیدن (از)، حرف‌ شنوی داشتن (از)

[hat]; itr.; + auf Akk. (folgen, gehorchen)

مثال‌ ها:

پسرک باز حرف گوش نمی‌ کند

der Junge hört wieder nicht

حرفش را گوش نکن

hör nicht auf ihn

نصیحت کسی را گوش/ قبول‌ کردن

auf einen Rat hören

حرف کسی را گوش کردن (به حرف کسی عمل کردن)

auf jdn. hören

عبارات کاربردی:

کسی که حرف نمی شنود باید منتظر عواقب آن نیز باشد

wer nicht hören will, muss fühlen