hart
Adjektiv۱. سفت؛ سخت؛ محکم
Gegenstand
مثال ها:
تخم مرغ سفت پخته
hart gekochtes Ei
۲. سخت، مشکل، دشوار؛ به شدت، به سختی
(Arbeit, Bedingung, Kampf, Schlag usw.; adv.)
مثال ها:
سخت/ به شدت کار کردن
hart arbeiten
آن مصیبت برای او ضربه ی سختی بود
das Unglück traf ihn hart
۳. سخت، شدید؛ تند؛ خشن؛ به شدت، شدیدا
(Strafe, Maßnahme; Kritik, Wort usw.)
مثال ها:
بیش از حد به کسی سخت گرفتن/ با کسی سختگیری کردن
zu hart zu jmdm. sein
به شدت مداخله کردن
hart durchgreifen
سخنان تند
harte Worte
۴. سرسخت؛ سمج؛ مقاوم
Gegner usw.
عبارات کاربردی:
طاقتش خیلی زیاد است، خیلی تحمل دارد، پوستش کلفت است [عا]
er ist hart im Nehmen
سرسختی نشان دادن، مقاومت کردن، مقاومت نشان دادن؛ محکم ایستادن، نرم نشدن، کوتاه نیامدن
hart bleiben
۵. سخت گیر، بی رحم
عبارات کاربردی:
سنگدل بودن
ein hartes Herz haben
۶. دارای آهک و املاح معدنی (آب)
Grammatik
| POSITIV | hart |
| KOMPARATIV | härter |
| SUPERLATIV | am härtesten |