wort dictionary
FADE

gütlich

Adjektiv

۱. مسالمت‌ آمیز، صلح آمیز، دوستانه، با مسالمت، به‌طور مسالمت‌ آمیز

Einigung

مثال‌ ها:

اختلافی را دوستانه/ با مسالمت حل‌کردن؛ در موردی با هم کنارآمدن

eine Sache gütlich beilegen

طرفین دعوی در دادگاه به یک توافق صلح آمیز رسیدند

die Streitparteien haben sich vor Gericht gütlich geeinigt

۲. [چیزی خوردن، نوشیدن و غیره و] دلی از غذا درآوردن، چیزی را با لذت خوردن

sich gütlich tun an Dat.

Grammatik

POSITIVgütlich
KOMPARATIVgütlich
SUPERLATIVgütlich