wort dictionary
FADE

groß

Adjektiv

۱.

<größer, größte>

۲. بزرگ، گنده [عا]

allg.

مثال‌ ها:

نیمۀ بزرگتر

die größere Hälfte

آپارتمانِ نسبتاً بزرگ

eine größere Wohnung (eine ziemlich große)

این قالی هشت مترِ مربع است

der Teppich ist acht Quadratmeter groß

یک خانواده ی پرجمعیت

eine große Familie

در کاری پیشرفت زیادی داشتن

große Fortschritte in etwas machen

۳. قدبلند، بلندقد، بزرگ

Person

مثال‌ ها:

قدش نسبت به‌سنش خیلی بلند است

er ist sehr groß für sein Alter

قدش نزدیک به‌دو متر است، نزدیک به‌دو متر قد دارد

er ist fast zwei Meter groß

قدکشیدن

groß werden

او هم قد من است

er ist so groß wie ich

قدش یک متر و هشتاد است

er ist 1.80 m groß

۴. درشت

(Körner, Mandeln, auch Augen, Geld usw.)

مثال‌ ها:

اسکناسِ درشت

große Scheine

خیلی پول درآوردن (درآمد زیادی داشتن)

das große Geld verdienen

حیرت کردن

große Augen machen

۵. چقدر؟

wie groß?

مثال‌ ها:

قدتان چقدر است؟

wie groß sind Sie?

مساحتِ این ساختمان چقدر است؟

wie groß ist das Haus?

این پسته‌ها به‌چه درشتی می‌شوند/ چقدر درشت می‌شوند؟

wie groß werden die Pistazien?

مساحت آپارتمان شما چقدر است؟

wie groß ist eure Wohnung?

قدت چقدر است؟

wie groß bist du?

۶. طولانی؛ بلند؛ بزرگ

(Zeitspanne, Pause usw.)

۷. (بسیار) زیاد

Entfernung usw.

۸. (بسیار) زیاد، فراوان؛ کلان، بزرگ، عظیم

(Reichtum, Vorrat usw.)

مثال‌ ها:

او سرمایه ی زیادی دارد

er hat ein großes Vermögen

۹. سخت، شدید

(Schmerzen, Kälte usw.)

۱۰. سخت، فراوان، سنگین

Verlust usw.

۱۱. خیلی، بسیار، سخت، بشدت

(großen Hunger, große Angst haben usw.)

مثال‌ ها:

خیلی نگرانم

ich mache mir große Sorgen

گرسنگی شدید داشتن

großen Hunger haben

۱۲. بزرگ

(erwachsen, älter usw.)

مثال‌ ها:

وقتی که بزرگ شدم

wenn ich groß bin

برادرِ بزرگم

mein großer Bruder

در این خانه بزرگ شده ام

in diesem Haus bin ich groß geworden

بزرگ که شدی می خواهی چکاره بشی؟

was willst du werden, wenn du einmal groß bist

پیر و جوان

Groß und Klein

۱۳. بزرگ؛ برجسته؛ کبیر

(Persönlichkeit, Werk usw.)

مثال‌ ها:

شاعرِ بزرگ/ برجسته

ein großer Dichter

اسکندرِ بزرگ/ کبیر

Alexander der Große

روزنامه های معتبر (معروف)

die große Tageszeitungen

۱۴. بزرگ، مهم

(Ereignis, Tag, Aufgabe usw.)

مثال‌ ها:

مهم بودن، رل عمده بازی کردن

groß geschrieben werden

کار جمعی در نزد ما رل عمده ای را بازی می کند (خیلی برای ما مهم است)

Teamwork wird bei uns groß geschrieben

۱۵. هنگامه، محشر، معرکه، قیامت؛ تک، دستِ اول، بی‌نظیر؛ قهار

ugs. (hervorragend, beispielllos)

مثال‌ ها:

در حساب هنگامه است/ تک است/ لنگه ندارد [عا]

im Rechnen ist er ganz groß

دروغگوی قهاری است، از آن دروغگوهاست

er ist ein großer Lügner

این به نظرم خیلی عالی است!

das finde ich ganz groß!

۱۶. عمده [فروختن]، کلی

im Großen (verkaufen usw.)

۱۷. روی‌هم‌رفته، در مجموع، در جمع، در کل، جمعاً، کلاً، به طور کلی، عموماً

im Großen und Ganzen

مثال‌ ها:

بخش اعظم، عمدتاً، به طور عمده

zum großen Teil

۱۸. حسابی، درست و حسابی؛ مفصل

adv.; ugs. (ordentlich, viel)

مثال‌ ها:

برنامه‌اش حسابی گرفت

er/ seine Sendung kam ganz groß an

بیرون‌رفتن و حسابی تفریح‌کردن/ مفصل جشن‌گرفتن

groß ausgehen

۱۹. آنقدرها، زیاد

adv.; ugs. (sonderlich)

مثال‌ ها:

آنقدرها باکش نیست، زیاد به‌این چیزها اهمیت نمی‌دهد

er kümmert sich nicht groß darum

حالا مگر آسمان به‌زمین آمده؟

was ist schon groß dabei?

۲۰. زیادی؛ اینطوری [بیش از حد]

adv.; ugs. (groß angeben usw.)

مثال‌ ها:

پزدادن، ژست‌گرفتن، قپی‌آمدن

groß auftreten

Grammatik

POSITIVgroß
KOMPARATIVgrößer
SUPERLATIVam größten