glatt
Adjektiv۱. صاف، هموار، صیقلی
(Wand, Haar, Haut usw.)
glatt machen => glätten 1,2
صاف و صوف اصلاح کردن
glatt rasieren
۲. لیز، لغزنده، لغزان، سُر [عا]
schlüpfrig
۳. بدونِ اشکال، بیدردِسر، بی زحمت و بی مانع
(Landung, Operation usw.)
بدون مشکلات انجام شدن، به خیر گذشتن
glatt gehen
همه چیز به خیر گذشت
es ist alles glatt gegangen
۴. مسلم، آشکار، علنی؛ صددرصد، بیچون و چرا، بدونِ حرف
(Lüge, Beweis usw.; adv.)
صددرصد برتر از اوست
er ist ihm glatt überlegen
این یک دروغ محض است
das ist eine glatte Lüge
۵. پاک، بکلی، بالکل
adv. (ganz, völlig)
این موضوع را نزدیک بود پاک فراموش کنم
das hätte ich glatt vergessen
۶. بیرودربایستی، بیتعارف، رک و راست، رک و پوستکنده
adv. (rundheraus)
این حرف را بیرودربایستی بهاو گفتم/ همین طور توی رویش گفتم، من این را رک و راست به او گفته ام
das habe ich ihm (ich habe es ihm) glatt ins Gesicht gesagt
۷. چربزبان، زبانباز؛ چرب و نرم؛ پرتعارف، تعارفآمیز
(Person; Worte; Benehmen usw.)
با چربزبانی، با زبانبازی، با تعارف
mit glatten Worten
من از تعارفهایش/ تعارفبازیهایش خوشم نمیآید
seine glatte Art ist mir unangenehm
۸. آرام، بدونِ موج، بیتلاطم
Meer usw.
۹. نمره ی یک خالص
eine glatte Eins
۱۰. ساده ی زیر (رو) بافتن
glatt rechts (links) stricken
۱۱. درست دویست یورو آب می خورد
das kostet glatt 200 Euro
Grammatik
POSITIV | glatt |
KOMPARATIV | glatter / glätter |
SUPERLATIV | am glattsten / glättsten |