wort dictionary
FADE

gewiss

Adjektiv

۱. محرز، مسلم، قطعی، حتمی، مسجل، محقق؛ یقین؛ بی‌شک، بی‌تردید

sicher

مثال‌ ها:

شکستش محرز است

seine Niederlage ist gewiss

یک چیز محرز است

eines ist gewiss

قدرِ مسلم این است که، آنچه محقق/ محرز است این است که

soviel ist gewiss, dass

چیزی را محرز دانستن/ شمردن

etwas für gewiss halten

جایزه را بی‌ تردید می‌ برد

der Preis ist ihm gewiss

شک نیست که از حمایتِ من برخوردار خواهد بود

meine Unterstützung ist ihm gewiss

۲. از چیزی مطمئن‌ بودن، به‌چیزی اطمینان/ یقین‌ داشتن

(sich Dat.) gewiss sein Gen.

مثال‌ ها:

من از موفقیتم مطمئن بودم، قطع داشتم که موفق می‌ شوم

ich war (mir) meines Erfolges gewiss

به استعداد خود اطمینان داشتن

seiner Begabung gewiss sein

۳. ... ی؛ خاص؛ بعضی، پاره‌ ای؛ [نیز:] تا حدودی

(nicht näher bestimmt)

مثال‌ ها:

به‌ دلیلی، به‌ دلیلِ خاصی، به‌ دلایلی

aus einem gewissen Grunde

از نظری/ از یک لحاظ حق با توست

in gewisser Hinsicht/ Beziehung hast du recht

(یک) شباهتی، شباهت هایی

eine gewisse Ähnlichkeit

در محافلی، در بعضی از محافل

in gewissen Kreisen

(یک) آقایی به‌ اسمِ بازرگان، بازرگان‌ نامی، شخصی به نام آقای بازرگان

ein gewisser Herr Bazargan

فاصله را تا حدودی/ نسبتاً رعایت‌ کردن

eine gewisse Distanz einhalten

تا حدودی جنجال به‌ پا کردن

ein gewisses Aufsehen erregen

یک زیدی

eine gewisse Person

بعضی ها، کسانی

gewisse Leute

بین این دو شباهت هایی وجود دارد

bei ihnen kann man eine gewisse Ähnlichkeit feststellen

از لحاظی باید به تو حق بدهم

in gewisser Beziehung muss ich dir Recht geben

تا حدودی حق با اوست

in gewissem Maße hat er recht

Grammatik

POSITIVgewiss
KOMPARATIVgewisser
SUPERLATIVam gewissesten