wort dictionary
FADE

gespannt

Adjektiv

۱. کنجکاو، مشتاق، علاقمند؛ تشنه، بی‌تاب

(neugierig, begierig)

مثال‌ ها:

خیلی دلم می‌خواهد بدانم موفق می‌شود یا نه

ich bin gespannt, ob es ihm gelingt

خیلی دلم می‌خواهد بدانم چه نمایشی از کار درمی‌آید

ich bin gespannt auf die Aufführung

کنجکاوم (برایم جالب است) که او چه عکس العملی در مقابل آن نشان می دهد

ich bin gespannt, wie er darauf reagiert

با کنجکاوی در انتظار کسی یا چیزی بودن

auf jdn. oder etwas gespannt sein

۲. بدقت، باکنجکاوی

adv.

۳. بحرانی، حساس، حاد، وخیم؛ تنش‌آمیز، پرتنش، تیره (روابط)

(Lage, Beziehung usw.)

مثال‌ ها:

وضعیت سیاسی بحرانی است

die politische Lage ist gespannt

Grammatik

POSITIVgespannt
KOMPARATIVgespannter
SUPERLATIVam gespanntesten