wort dictionary
FADE

geschehen

intransitiv

۱. اتفاق‌افتادن، پیش‌آمدن؛ شدن؛ رخ/ روی‌دادن؛ به‌وقوع‌پیوستن

(sich ereignen); [ist]

مثال‌ ها:

اتفاقِ خاصی نیفتاده‌است، چیزِ خاصی پیش نیامده‌است

es ist nichts Besonderes geschehen

چه شده؟ چه اتفاقی افتاده؟

was ist geschehen?

کاری است که شده

es ist nun einmal geschehen

هرچه هم پیش بیاید، هر اتفاقی هم که بیفتد، هر چه بشود

was auch geschehen mag; es mag geschehen, was will

این کار به‌صلاحِ توست

das geschieht zu deinem Besten

۲. کاری انجام‌شدن؛ اقدامی به‌عمل‌آمدن

(unternommen werden)

مثال‌ ها:

در این مورد باید فوراً کاری کرد

in dieser Sache muss sofort etwas geschehen

و حالا (با این پول) چه باید کرد؟

und was soll jetzt (mit dem Geld) geschehen?

(در این مورد) کاری باید کرد، باید اقدامی به عمل آورد

es muss doch etwas geschehen!

عبارات کاربردی:

(در پاسخ تشکر:) خواهش می کنم! (این کار با کمال میل انجام شده است)

gern geschehen

۳. صدمه‌دیدن، لطمه‌دیدن، شدن [عا]؛ [نیز:]‌ برای کسی پیش آمدن/ اتفاقی‌افتادن

jmdm. geschehen (zustoßen, widerfahren)

مثال‌ ها:

صدمه‌ای ندیده‌است، چیزیش نشده [عا]

ihm ist nichts geschehen

اتفاقِ ناگواری برایش پیش‌آمده‌است

ihm ist ein Unglück geschehen

به‌او ظلم/ اجحاف شده‌است، به‌او ناحقی کرده‌اند

ihm ist Unrecht geschehen

برای کسی اتفاقی پیش می آید

etwas geschieht jdm.

در حق کسی بی انصافی می شود، به کسی ظلم می شود

jdm. geschieht (ein) Unrecht

عبارات کاربردی:

حقش است! (هر بلایی که به سرش می آید)، تا چشمش کور!

das geschieht ihm ganz recht!

سزایت همین بود، حقت بود، خوب شد [عا]

das geschieht dir recht!

۴. بر کاری صحه‌گذاشتن؛ تن به‌چیزی/ به‌کاری دادن؛ جلوی کاری را نگرفتن

etwas geschehen lassen

مثال‌ ها:

چطور گذاشتی این کار را بکند؟

wie konntest du das geschehen lassen?

۵. کارِ کسی ساخته‌بودن؛ دیگر خبری از چیزی نبودن

es ist um jmdn./ etwas geschehen

مثال‌ ها:

او را که دید یک دل نه صد دل عاشق شد

als er sie sah, da war es um ihn geschehen

دیگر از استراحت خبری نبود، دیگر استراحت بی استراحت [عا]

jetzt war es um seine Ruhe geschehen

کار کسی زار است (همچنین: کسی عاشق شده است)

es ist um jdn. geschehen