gelten
transitiv/intransitiv۱. اعتبارداشتن، معتبربودن؛ بهقوتِ/ بهقوۀ خود باقیبودن
(Reisepass; Vertrag usw.); [hat]
این گواهینامه از اعتبار افتادهاست/ دیگر اعتبار ندارد/ اعتبارِ خود را از دست دادهاست، از (درجۀ) اعتبار ساقط است
der Ausweis gilt nicht mehr
۲. شاملشدن؛ صادقبودن، صدقکردن؛ لازمالاجرابودن
Vorschrift usw.; [hat]
این مقررات شاملِ جادهها نمیشود/ جادهها را شامل نمیشود
diese Bestimmungen gelten nicht für Landstraßen
این قانون شاملِ (حالِ) همه میشود
das Gesetz gilt für alle
این قاعده در مواردِ مشابه نیز صادق است؟
gilt diese Regel auch für ähnliche Fälle?
این مقررات از کی لازمالاجرا خواهدبود؟
von wann an gelten diese Vorschriften?
در مورد کسی یا چیزی صدق کردن
für jdn. oder etwas gelten
این موضوع در مورد تو هم صدق می کند
das gilt auch für dich
۳. قبول/ حساببودن
(beim Spiel, erlaubt sein)
قبول نیست!
das gilt nicht!
سر چی شرط بندی کنیم؟
was gilt die Wette?
شرط (بندی) از همین حالا قبوله!
die Wette gilt
۴. پذیرفتن، قبولکردن، قابل قبول دانستن؛ بهرسمیتشناختن
(etwas) gelten lassen
۵. اعتبار/ ارزش/ قیمتداشتن، معتبربودن
(wert sein)
۶. محسوبشدن، بهشماررفتن، بهشمارآمدن؛ دانستن؛ بهمنزلۀ/ در حکمِ چیزی بودن، حکمِ چیزی را داشتن، به حساب آمدن
gelten als
او یکی از کارشناسانِ این رشته محسوب میشود
er gilt als Fachmann auf diesem Gebiet
این کار بهنظرمان مدرن میآمد، این کار را مدرن میدانستیم
das galt bei uns als modern
این قسمت (از برگۀ پرداخت) بهمنزلۀ رسید است
dieser Abschnitt gilt als Quittung
هر پنج نشانه یک کلمه محسوب میشود/ حکمِ یک کلمه را دارد
fünf Zeichen gelten als ein Wort
او هنرمند بزرگی محسوب می شود
er gilt als großer Künstler
۷. متوجهِ چیزی بودن؛ معطوف بهچیزی بودن
Dat. (gerichtet sein auf)
منظور تو بودی
das galt dir!
همه ی عشق و علاقه اش به موسیقی بود
seine ganze Liebe galt der Musik
۸. حالا باید ...، دیگر لازم است/ جای آن دارد که، دیگر جایش است که
es gilt (sich zu entscheiden usw.)
حالا باید دفعِ وقت کرد/ وقت گذراند
jetzt gilt es, Zeit zu gewinnen