wort dictionary
FADE

fertig

Adjektiv

۱. آماده؛ حاضر؛ مهیا

bereit

مثال‌ ها:

هواپیما آمادۀ حرکت است/ برای حرکت آماده است

die Maschine ist fertig zum Start

کفشهایم حاضر (شده)است؟

sind meine Schuhe fertig?

همین الآن حاضر می‌شوم

ich bin gleich fertig

۲. آماده؛ کامل؛ تمام؛ کمال

(beendet, abgeschlossen usw.)

مثال‌ ها:

رسالۀ آماده/ کامل را تحویل‌دادن

die fertige Arbeit abgeben

کت و شلواری را دوخته/ آماده خریدن

einen Anzug fertig kaufen

عبارات کاربردی:

ساخته و آماده، تمام شده

fix und fertig

۳. (کارِ چیزی) تمام‌شدن، به‌آخر/ به‌پایان/ به‌اتمام‌رسیدن، پایان‌یافتن، خاتمه پیداکردن

fertig sein/ werden (Arbeit usw.)

مثال‌ ها:

(کارِ) ساختمان تمام شده‌است

das Haus ist fertig

کارش را به موقع تمام کردن

seine Arbeit rechtzeitig fertig bekommen

عبارات کاربردی:

کار تمام تمام (کاملا تمام) شده است

ich bin fix und fertig mit meiner Arbeit

۴. (کاری را) تمام‌کردن، (کاری را) به‌آخر/ به‌پایان/ به‌اتمام‌رساندن؛ فارغ‌شدن از

fertig sein/ werden (mit etwas)

مثال‌ ها:

تحصیلش را تمام کرده‌است؟ تحصیلش تمام شده‌است؟

ist er (mit dem Studium) fertig?

سه روزِ دیگر کارمان تمام می‌شود/ به‌آخر می‌رسد

in drei Tagen sind wir fertig

حرفِ دیگری ندارم، حرفِ من تمام شد

ich bin fertig (mit dem, was ich sagen wollte)

کتاب را تمام کردی/ تا آخر خواندی؟

bist du mit dem Buch fertig? ugs.

از همه دیرتر کار را تمام کرد

er wurde als Letzter fertig

این کار تمامی ندارد/ تمام‌بشو نیست [عا]

man wird (damit) nie fertig

کتاب هنوز تمام نشده است؟ (هنوز کتاب را نخوانده ای؟)

bist du mit dem Buch noch nicht fertig?

۵. از پسِ/ از عهدۀ کسی/ چیزی برآمدن، حریفِ کسی/ چیزی شدن؛ [نیز:] قبول‌کردن، پذیرفتن؛ تحمل‌کردن

fig.; fertig werden mit (jmdm., einer Aufgabe usw.)

مثال‌ ها:

این مشکل برای او هنوز حل نشده است (هنوز موفق به حل این مشکل نشده است)

er ist mit diesem Problem noch nicht fertig geworden

۶. (خواندنِ) کتابی را تمام کردن؛ کتابی را تا آخر/ تا ته خواندن

ein Buch fertig lesen u. Ä.

مثال‌ ها:

(کارِ) بستنِ چمدانها را تمام‌کردن

die Koffer fertig packen

اول باید غذایت را تمام کنی/ تا آخر بخوری

du musst erst fertig essen

۷. دیگر حوصلۀ او را ندارم/ اصلاً نمی‌خواهم رویش را ببینم، او دیگر از چشم من افتاده است

mit ihm bin ich fertig ugs. (ich bin mit ihr fertig)

عبارات کاربردی:

با کسی قطع رابطه کردن

mit jdm. fertig sein

۸. (درب و) داغان، خسته و مانده، خسته و مرده، خرد و خمیر؛ هلاک

ugs. (erschöpft)

عبارات کاربردی:

اعصابم داغون است

ich bin mit den Nerven fertig

اسباب کشی مرا از پا درآورده است

der Umzug hat mich fix und fertig gemacht

کسی را خسته و کوفته کردن، کسی را از پا درآوردن، پدر کسی را درآوردن، اعصاب کسی را داغون کردن

jdn. fix und fertig machen

من له و لورده ام!، اعصابم داغون است!

ich bin fix und fertig

خیلی داغونم!

ich bin vollkommen!

۹. کارکشته، پخته

Künstler usw.

۱۰. آماده کردن، به انجام رساندن، از عهده (کاری) برآمدن

fertig bringen

مثال‌ ها:

نمی توانم (از عهده ام بر نمی آید) این را به او بگویم

ich bringe es nicht fertig, ihm das zu sagen

۱۱. تمام کردن؛ آماده کردن

fertig machen

مثال‌ ها:

خود را حاضر کردن

sich fertig machen

عبارات کاربردی:

کسی را شکنجه و آزار کردن، پدر کسی را دراوردن، کلک کسی را کندن؛ کسی را به نقطه ی اوج تحریک جنسی رساندن

jdn. fertig machen

۱۲. آماده کردن؛ تمام کردن

fertig stellen

Grammatik

POSITIVfertig
KOMPARATIVfertiger
SUPERLATIVam fertigsten