fehlschlagen
intransitiv۱. بیاثرماندن، بهشکستانجامیدن، با شکست مواجه/ روبروشدن، بهجایی نرسیدن، نتیجهای نبخشیدن، موفق نشدن
[*][hat]
عبارات کاربردی:
نقشه اش عملی نشد، تیرش به خطا رفت، تیرش به سنگ خورد
sein Plan schlug fehl
۲. به هدف نزدن
[*][hat]