wort dictionary
FADE

erwischen

transitiv

۱. گیرآوردن، به‌چنگ‌آوردن

(zu fassen bekommen); [hat]

مثال‌ ها:

گیرافتادن، گرفتارشدن

erwischt werden; sich erwischen lassen

توانسته بود دمِ گربه را بگیرد

er hatte die Katze am Schwanz erwischt

۲. گیرانداختن، مچِ کسی را گرفتن، غافلگیرکردن، دستگیر کردن

(ertappen); [hat]

مثال‌ ها:

کسی را در هنگام دزدی غافلگیر کردن

jdn. beim Stehlen erwischen

۳. [در آخرین لحظۀ] رسیدن به

(Zug usw.); [hat]

مثال‌ ها:

(در لحظه های آخر) به قطار رسیده است

er hat den Zug noch erwischt

۴. گیرِ کسی آمدن، گیرآوردن

(durch Zufall bekommen); [hat]

مثال‌ ها:

این پارچه‌ها در حراجی گیرم آمد

diese Stoffe habe ich im Ausverkauf erwischt

۵. [بیماری:] گرفتن، گرفتارشدن؛ [مرگ:] نفله‌شدن؛ [جنون:] به‌سرِ کسی زدن؛ [عشق:] گلوی کسی گیرکردن

ihn hat's erwischt; [hat]

مثال‌ ها:

گلوله به پای او اصابت کرده است

die Kugel hat ihn am Bein erwischt

دوستم به سختی بیمار (زخمی) شده است؛ دوستم بدجوری (گرفتار؛ عاشق) شده است؛ دوستم فوت کرده است

meinen Freund hat es schwer erwischt (ihn hat's erwischt)