wort dictionary
FADE

ergehen

intransitiv

۱. صادرشدن (فرمان؛ حکم؛ پیشنهاد)؛ فرستاده‌شدن؛ به‌اطلاع‌رسیدن؛ به‌عمل‌آمدن

(Befehl usw.); [ist]

مثال‌ ها:

صادرکردن؛ ارسال‌داشتن، فرستادن؛ به‌اطلاع‌رساندن

ergehen lassen

از کلیۀ اعضا دعوت به‌عمل‌آمد/ خواسته‌شد که

es erging die Aufforderung an alle Mitglieder, zu ...

از وی دعوت به‌عمل‌آمد که کرسیِ استادیِ دانشگاهِ لندن را تقبل نماید، تصدیِ کرسیِ آن دانشگاه را به‌او پیشنهاد کردند

es erging an ihn ein Ruf an die Universität London

۲. به‌چیزی (به کاری) تن‌دردادن، چیزی را بر خود هموارکردن/ (با بردباری؛ با شکیبایی) تحمل‌کردن

etwas über sich ergehen lassen

مثال‌ ها:

او تن به هر کاری می داد

sie ließ alles über sich ergehen

۳. وضع کسی [بد، خوب] بودن، به‌کسی [بد، خوش] گذشتن، چیزی بر سرِ کسی آمدن

es ergeht jmdm. schlecht usw.; unpersönliches Verb

مثال‌ ها:

وضعِ من هم بهتر از وضعِ دیگران نبود

mir ist es nicht besser ergangen als den anderen

به شما چطور گذشته است؟

wie ist es Ihnen ergangen?

آن جا به او بد گذشته است

es ist ihm dort schlecht ergangen

۴. دادِ سخن دادن دربارۀ، بتفصیل پرداختن به؛ چیزی را با آب و تاب تعریف‌کردن

sich ergehen über (ein Thema usw.); reflexives Verb

مثال‌ ها:

راجع به مطلبی به تفصیل صحبت کردن (شاخ و برگ دادن)

sich über ein Thema ergehen

۵. [آه و ناله] سردادن؛ شروع به [گله و زاری یا تعریف و تمجید]کردن

sich ergehen in (Klagen, Lobeshymnen usw.); reflexives Verb

مثال‌ ها:

مدام فقط حس و گمان به‌میان‌آوردن

sich in Vermutungen ergehen

۶. قدم‌زدن، تفرج‌کردن، گردش رفتن

(spazieren gehen); sich ergehen; reflexives Verb

مثال‌ ها:

در هوای آزاد قدم زدن

sich an der Luft ergehen