entgehen
intransitiv۱. جان/ جانِ سالم بهدربردن از؛ درامانماندن از؛ نجات/ رهایییافتن از؛ گریختن از (چنگِ)؛ قسر در رفتن
(einem Attentat; der Strafe; dem Tod usw.); [ist]
مثال ها:
از خطر گذشتن
einer Gefahr entgehen
از یک سوء قصد جان سالم به در بردن
einem Attentat entgehen
۲. از دست رفتن
[ist]
مثال ها:
چیزی را ازدستدادن
sich etwas entgehen lassen
نمی خواهم این فرصت را از دست بدهم
ich will mir diese Gelegenheit nicht entgehen lassen
۳. متوجهِ چیزی نشدن، از نظرِ کسی دورماندن، توجهنکردن به، چیزی را ندیدن
etwas entgeht jmdm.
مثال ها:
اصلاً متوجه نشدم که، (هیچ) توجه نکردم که
mir ist (völlig) entgangen, dass
مگر امکان دارد متوجه نشدهباشد که
es kann ihm doch nicht entgangen sein, dass
متوجه این اشتباه نشدم
dieser Fehler ist mir entgangen