wort dictionary
FADE

einschlafen

intransitiv

۱. خوابش بردن، به‌خواب‌رفتن، به‌خواب فرورفتن؛ خوابیدن

(in Schlaf fallen); [*][ist]

مثال‌ ها:

(همان جا) روی مبل خوابش برد

er ist im Sessel eingeschlafen

از (شدتِ) هیجان خوابم نمی‌برد/ نمی‌توانستم بخوابم

ich konnte vor Aufregung nicht einschlafen

موقع کار خوابم برد

ich war bei (über) der Arbeit eingeschlafen

خوابم نمی برد

ich kann nicht einschlafen

خواب از سرم پرید

ich kann nicht mehr einschlafen

۲. خواب‌رفتن

(Fuß usw.); [*][ist]

مثال‌ ها:

دستِ راستم خواب رفته‌است

mir ist der rechte Arm/ mein rechter Arm ist eingeschlafen

پایم (دستم) خواب رفته است

mein Bein (mein Arm) ist eingeschlafen

۳. درگذشتن، فوت/ مرحوم‌شدن، به‌خوابِ ابدی فرورفتن

(sterben)

۴. (رفته‌رفته) قطع/ موقوف‌شدن؛ رو به‌سردی گذاشتن؛ فراموش‌شدن، به‌دستِ فراموشی سپرده‌شدن

(Briefwechsel, Freundschaft usw.)

مثال‌ ها:

قضیه خود به‌خود به‌مرورِ زمان فراموش می‌شود

die Sache schläft mit der Zeit ein

از شدت چیزی رفته رفته کاسته شده و بالاخره قطع می شود

etwas schläft ein