wort dictionary
FADE

durchfahren

intransitiv

۱. یکسره رفتن/ راندن/ رانندگی کردن؛ توقف نکردن، نایستادن؛ بدون توقف رفتن (وسیله ی نقلیه)

ohne anzuhalten oder umzusteigen; [*][ist]

مثال‌ ها:

یکسره تا مونیخ رفتن

bis München durchfahren

قطار در اینجا توقف نمی کند/ از اینجا فقط می گذرد

der Zug fährt hier nur durch

۲. گذشتن از، رد شدن از، عبود کردن از (با وسیله ی نقلیه)

durch einen Tunnel usw.; [*][ist]

۳. پیمودن؛ (از جایی) گذشتن

[hat]

۴. مستولی شدن (بر کسی)

[hat]

۵. (ناگهان) به خاطر خطور کردن

[hat]

مثال‌ ها:

ناگهان فکری به خاطر کسی خطور می کند

ein Gedanke durchfährt jdn.