dröhnen
intransitiv۱. سر و صدای چیزی بلند بودن؛ وو وو کردن
Motor, Maschine usw.; [hat]
۲. طنین انداختن، طنین انداز بودن، طنین بلند داشتن
Schritte, Stimme usw.; [hat]
مثال ها:
قهقه بلند
dröhnendes Gelächter
۳. غریدن، صدای غرش چیزی به گوش رسیدن
Donner, Geschütz usw.; [hat]
۴. لرزیدن، [سر و صدا چیزی] پیچیدن در
Raum; [hat]
مثال ها:عبارات کاربردی:
تمام سالن (از سر و صدای موزیک) می لرزید
der ganze Saal dröhnte (von der Musik)
سرم خیلی درد میکند
mir dröhnt der Schädel (mein Kopf dröhnt)
سرم (از این همه سر و صدا) داغ شده است
mit dröhnt der Kopf (von all dem Lärm)