wort dictionary
FADE

drängen

transitiv

۱. فشار دادن؛ هل دادن؛ کنار زدن؛ فشار آوردن؛ ازدحام کردن

tr. (irgendwohin); [hat]

مثال‌ ها:

کسی را کنار زدن، کسی را به کناری فشار/ هل دادن

jmdn. an die Seite drängen

کسی را (از پشت) هل دادن

jmdn. nach vorn drängen

تظاهر کنندگان را (بزحمت) از خیابانها دور کردن/ تاراندن

die Demonstranten von der Straße drängen

۲. فشار/ زور آوردن، زور/ فشار دادن؛ (در یک جمعیت) به یکدیگر فشار آوردن، همدیگر را هل دادن؛ تنه زدن؛ پس زدن؛ کنار زدن؛ ازدحام کردن

itr., auch: sich drängen (in der Menschenmenge)

مثال‌ ها:

لطفا فشار نیاورید

bitte nicht drängen!

مردم چنان ازدحام کرده بودند/ فشار می آوردند که

die Leute drängten so, dass

مردم کنار گیشه ازدحام کرده بودند و به هم فشار می آوردند

die Menschen drängten (sich) an der Kasse

همه به هم فشار می آوردند و سعی داشتند خود را به درهای خروجی برسانند

alles drängte (sich) zu den Ausgängen drängen

راه خود را بزحمت از میان جمعیت باز کردن

sich durch die Menge drängen

هل دادن و جلو رفتن

sich nach vorn drängen

مردم در این اتاق کوچک می چپند

die Leute drängen sich in den kleinen Raum

۳. فشار آوردن به، در فشار گذاشتن، تحت فشار قرار دادن،‌ به اصرار خواستن از؛ سماجت کردن

tr. (dringend bitten, auffordern); [hat]

مثال‌ ها:

به او فشار آوردند که امضاء‌کند

man drängte ihn zu unterschreiben

نمی خواهم سماجت کنم/ بیش از حد اصرار کنم

ich möchte Sie nicht drängen

کسی را (به اصرار) وادار به کاری کردن

jdn. zu etwas drängen

۴. فشار آوردن که، پافشاری کردن/ اصرار داشتن/ اصرار ورزیدن که؛ خواستار چیزی بودن

itr. drängen auf Akk. (fordern); [hat]

مثال‌ ها:

به او فشار می آوردند که تصمیم بگیرد

sie drängen darauf, dass er sich entscheidet

در انجام کاری پافشاری کردن

auf etwas drängen

۵. فوریت داشتن،‌ فوتی/ واجب/ عاجل/ حیاتی بودن؛ ایجاب کردن

itr.(eilig sein); [hat]

مثال‌ ها:

فوریت ندارد

es drängt nicht

وقت تنگ است/ دارد می گذرد، فرصت دارد از دست می رود

dir Zeit drängt

مسائل واجب/ حیاتی

drängende Probleme

۶. ناگزیرم/ ناچارم/ [نیز:] وظیفه خود می دانم متذکر شوم که

es drängt mich, Ihnen zu sagen...