doppelt
Adjektiv۱. دو برابر، دو مقابل [عا:] دو چندان
Summe, Arbeit, Zeit usw.
دو برابر این مقدار را برداشتن
die doppelte Menge nehmen
دو برابر/ دو چندان خرج برداشتن
doppelt so wiel kösten, das Doppelte kosten
دو چندان گرانتر، (از نظر قیمت) دو برابر
doppelt so teier; um das Doppelte teurer
او دو برابر سن تو را دارد، سنش دو برابر سن تو است
er ist doppelt so alt wie du
با قدرتی دو چندان
mit doppelter Kraft
این دو چندان/ دو برابر طول می کشد
das dauert doppelt so lange
اکنون باید دو چندان احتیاط کنیم
wir müssen uns jetzt doppelt vorsehen
دو برابر (این مقدار)
doppelt so viel
دو برابر من درآمد دارد
er verdient doppelt so viel wie ich
۲. دو تا؛ دو ؛ مضاعف؛ دوگانه؛ دوبل؛ دولا؛ دو مرتبه
zweifach; (=> Boden, Buchführung, Moral, Spiel usw.)
من از این تمبر دو تا دارم، این تمبر را دوبل دارم
diese Briefmarke habe ich doppelt
در دو نسخه
in doppelter Ausfertigung
دو تا را چهار تا دیدن، دو تا دیدن
doppelt sehen (bei Trunkenheit)
به دو کار آمدن، دو فایده داشتن، فایده دوگانه داشتن
einem doppelten Zweck dienen
دو عدد از چیزی را داشتن
etwas doppelt haben
کار از محکم کاری عیب نمی کند
doppel (genäht) hält besser
مکرر وزائد (حرف؛ عمل)
doppelt gemoppelt
چندین بار؛ چندین برابر؛ صد چندان؛ زیاده از حد؛ چندین دفعه؛ بیش از اندازه
doppelt und dreifach
Grammatik
POSITIV | doppelt |
KOMPARATIV | doppelt |
SUPERLATIV | doppelt |