wort dictionary
FADE

dahingestellt

Adjektiv

۱. (کاربرد به صورت زیر:)

مثال‌ ها:

(فعلاً) کاری به این کار/ به این موضوع/ به این امر نداریم (که...یا نه)

wir wollen es dahingestellt sein lassen (ob)

فعلاً‌ معلوم نیست که... یا نه، هنوز جای بحث دارد که... یا نه

es sei/ es bleibt dahingestellt, ob

کسی چه می داند، خدا می داند

es sei dahingestellt

بعداً معلوم خواهد شد،‌ خواهیم دید

es belibt dahingestellt

هنوز معلوم نبودن؛ هنوز جای بحث داشتن؛ مورد تردید بودن

dahingestellt sein (bleiben)

جریانی را کنار گذاشتن (فعلا در مورد آن بحث نکردن)

etwas dahingestellt sein lassen