wort dictionary
FADE

brav

Adjektiv

۱. حرف شنو، حرف گوش کن [عا]، با ادب، خوب،‌ معقول

artig

مثال‌ ها:

بچه های خوب و مودبی باشید!

seid schön brav!

۲. خوب [و بی نقص ولی فقط در محدوده همان کاری که مقرر بوده است]؛ منظم

ordentlich

مثال‌ ها:

تکلیفهایش را خوب انجام داده است

er hat seine Aufgaben brav gemacht

خوب مقاومت کردن، حداکثر سعی خود را کردن

sich brav schlagen

۳. شریف، نجیب، پاک

rechtschaffen, bieder

۴. معمولی، ساده،‌ نجیبانه

bieder, einfach

Grammatik

POSITIVbrav
KOMPARATIVbraver
SUPERLATIVam bravsten