wort dictionary
FADE

beweisen

transitiv

۱. ثابت کردن؛ اثبات کردن، به اثبات/ به ثبوت رساندن؛ دلیل آوردن

Behauptung usw.; [hat]

مثال‌ ها:

به اثبات/ به ثبوت رسیدن، ثابت شدن؛ معلوم/ محرز/ مسلم شدن

bewiesen werden

(با این کار)‌ به او ثبات کردم که

ich habe ihm (damit/ dadurch) bewiesen, dass

بی گناهی کسی را ثابت کردن/ به اثبات رساندن

jmds. Unschuld beweisen

این که که چیزی را ثابت نمی کند، این که دلیل نمی شود/ سند نیست

das beweist doch gar nichts

چیزی را برای کسی ثابت کردن

jdm. etwas beweisen

با این کار به او ثابت کرده ام که حق با او نیست

ich habe ihm damit (dadurch) bewiesen, dass er Unrecht hat

۲. نشان دادن؛ به خرج دادن؛ به ثبوت رساندن، ثابت/ اثبات کردن؛ رساندن،‌ دال بر/ نشانه/ نمایانگر/ گویای چیزی بودن

zeigen, erkennen lassen; [hat]

مثال‌ ها:

جرات نشان دادن/ به خرج دادن

Mit beweisen

صداقت خود را نشان دادن/ به ثبوت رساندن

seine Aufrichtigkeit beweisen

این کار مهارتش را می رساند/ نشان می دهد/ ثابت می کند

das beweist seine Geschicklichkeit