bewältigen
transitiv۱. از عهده چیزی بر آمدن، حریف چیزی شدن، از پس چیزی بر آمدن [عا]؛ مهار کردن
Arbeit, Essen usw.; [hat]
۲. از پیش پا برداشتن، غلبه کردن بر
Schwierigkeiten usw.; [hat]
مثال ها:
بر مشکلات فائق شدن
Schwierigkeiten bewältigen
۳. طی کردن، در پشت سر گذاشتن، پیمودن
Strecke usw.
۴. کنار آمدن با، فراموش کردن؛ هضم کردن [عا]
Vergangenheit, Trauma usw.
۵. به اتمام رسانیدن
[hat]