begründen
transitiv۱. پایه گذاری کردن، پایه/ بنا گذاشتن، بنیاد/ بنیان/ بنا نهادن، شالوده چیزی را ریختن، شالوده ریزی کردن؛ تاسیس کردن
die Grundlage schaffen für; [hat]
مکتب جدیدی را در نقاشی پایه گذاری کردن
eine neue Schule in der Malerei begründen
با این اقدام شالوده شهرت او ریخته شد
dieser Schritt begründete seinen Ruhm
۲. دلیل آوردن برای، دلیل ارائه دادن برای، مدلل/ مستدل کردن؛ توجه کردن؛ اثبات کردن؛ استدلال کردن
Gründe anführen für; [hat]
برای ادعایی دلیل آوردن
eine Behauptung begründen
این کار را چه طور می خواهی توجیه کنی؟ برای این کار چه دلیلی داری؟
wie/ womit willst du das begründen?
برای رفتار خود این دلیل را آوردن که، رفتار خود را چنین توجیه کردن که
sein Verhalten damit begründen, dass
دلیل غیبت خود را بیماری ذکر کردن
sein Fehlen mit Krankheit begründen
دلیل علمی آوردن
wissenschaftlich begründen