aufpassen
intransitiv۱. مواظب (کسی/ چیزی) بودن، مراقب (کسی/ چیزی) بودن؛ احتیاط کردن؛ (کسی/ چیزی را ) پاییدن؛ (کسی/ چیزی را) زیر نظر داشتن
itr.; aufpassen auf Akk.; [*][hat]
سر چهار راه مواظب بودن/ احتیاط کردن
an der Kreuzung aufpassen
مواظب باش نیفتی، بپا نیفتی
pass auf, dass du nicht fällst!
مواظب اتومبیلها/ بارهایمان باش
pass auf die Autos/ auf unser Gepäck auf
مواظب باش! بپا!
pass auf! aufgepasst!
مواظب همه کارهایم است، حواسش به همه کارهایم است
er passt auf alles auf, was ich tue
مواظب این مرد باشید؛ این مرد را زیر نظر داشته باشید
passen Sie auf diesen Mann auf
مواظب باش کسی تو را نبیند!
pass auf, dass dich niemand sieht!
۲. حواس خود را جمع کردن، دقت/ توجه کردن، خوب گوش کردن
itr. (aufmerksamn folgen); [*][hat]
در مدرسه حواسش به درس نبود
er hat in der Schule nicht aufgepasst
۳. مواظبت/ مراقبت کردن از، مواظب/ مراقب کسی بودن، رسیدن به
itr. (auf ein Kind, einen Kranken usw.); [*][hat]
مواظب بچه های خود باشید!
passen Sie auf Ihre Kinder auf!