aufklären
transitiv۱. روشن کردن؛ از ابهام در آوردن؛ رفع کردن، بر طرف کردن؛ کشف کردن
tr. (Pronblem, Irrtum usw.); [*][hat]
(چگونگی) قتلی/ جنایتی را روشن کردن، علت قتلی را کشف کردن
einen Mord/ Verbrechen aufklären
علت امر باید روشن شود
die Sache muss aufgeklärt werden
۲. روشن شدن؛ از ابهام در آمدن؛ رفع شدن، بر طرف شدن؛ کشف شدن
sich aufklären (Problem, Missverständnis usw.); [*]
۳. (چگونگی) چیزی را برای کسی روشن کردن/ توضیح دادن؛ مطلع ساختن
tr.; jmdn. aufklären über Akk.; [*][hat]
من قضیه/ چگونگی امر را برای او روشن کردم
ich habe ihn über die Sache augeklärt
مسائل جنسی را برای کسی روشن کردن (چشم و گوش کسی را باز کردن)
jmdn. (sexuell/ über sexuelle Fragen) aufklären
کسی را از جریانی مطلع کردن؛ موضوعی را برای کسی روشن کردن
jdn. über etwas aufklären
پزشک خطرات ناشی از سیگار کشیدن را برای او توضیح داده است
der Arzt hat ihn über die Gefahren des Rauchens aufgeklärt
چشم و گوش این پسر باز است
der Junge ist bereits aufgeklärt
۴. باز/ آفتابی/ صاف شدن
sich aufklären (Wetter usw.); [*]
۵. شناسایی کردن؛ به اکتشاف/ به تجسس پرداختن در
tr.; (Stellungen; Gelände usw.); [*][hat]
۶. آگاه شدن
[*][sich]