wort dictionary
FADE

aufhören

intransitiv

۱. قطع/ تمام شدن؛ بند آمدن؛ به پایان/ به آخر رسیدن، خانمه یافتن؛ ساکن/ آرام شدن، فرو نشستن، خوابیدن

enden; [*][hat]

مثال‌ ها:

بارا قطع شد/ بند آمد

der Regen hörte auf

برف قطع نمی شد/ بند نمی آمد/ تمامی نداشت

es hörte nicht auf zu schneien

دردش قطع/ ساکت شد

der Schmerz hörte auf

نمایش کی تمام می شود/ به پایان می رسد؟

wann hört die Vorstellung auf?

ناگهان راه به آخر رسید/ تمام شد

plötzlich hörte der Weg auf

باران بند آمده است

es hat aufgehört zu regnen

۲. دست برداشتن (از)، دست کشیدن (از)؛ (کاری را)‌ قطع کردن؛ (کاری را) کنار گذاشتن؛ خاتمه دادن؛ ترک کردن

(mit etwas) aufhören (etwas beenden); [*][hat]

مثال‌ ها:

دست از خندیدن بر نمی داشت

er hörte nicht auf zu lachen

اینقدر گریه نکن،‌ گریه را کنار بگذار

hör doch auf zu weinen!

دست از حرف زدن بر نمی داشت، (همین طور) مدام حرف می زد

er redete, ohne aufzuhören

کی دست از کار می کشید؟ کی کارتان را قطع می کنید؟

wann hört ihr (mit der Arbeit) auf?

وسط جمله حرف خود را/ نوشتن را قطع کردن

mitten im Satz aufhören

به کجا رسیده بودیم؟‌ کجا بودیم؟

wo haben wir aufhehört?

بس کن!

hör auf!

بس کن دیگه!؛ ساکت شو دیگه!

hör doch endlich auf!

کار را ول کردن

mit der Arbeit aufhören

ولش کن!؛ بس کن!

hör auf damit!

بس کن دیگه، گریه نکن!

hör auf mit Weinen (hör auf zu weinen)!

سیگار را (کشیدن سیگار را) ترک کرده است

sie hat mit dem Rauchen aufgehört (sie hat zu rauchen aufgehört)

به کاری خاتمه دادن

mit etwas aufhören

۳. این دیگه کمال وقاحت است!

da hört (sich) doch alles auf!