aufgehen
intransitiv۱. طلوع کردن، برآمدن، سرزدن؛ در آمدن، بالا/ بیرون آمدن
Gestirn; [*][ist]
خورشید (از مشرق) طلوع می کند
die Sonne gehr (im Osten) auf
ماه در آمده است
der Mond ist aufgegangen
۲. درآمدن، سبز شدن، روییدن، رستن، جوانه زدن
Pflanze, Saat; [*][ist]
۳. باز شدن
Tür, Knoten, Knopf usw.; [*][ist]
این پنجره به سختی باز می شود
das Fenster geht schwer auf
پرده باز می شود (در تئاتر)
der Vorgang geht auf
۴. سرباز کردن؛ باز شدن؛ ترک/ قارچ خوردن؛ شکاف برداشت؛ شکافتن
aufplatzen; [*][ist]
دمل دارد سرباز می کند
das Geschwür geht auf
درزش شکافته است
die Naht ist aufgegangen
لب پایین او قاچ خورده/ شکاف برداشته است
die Unterlippe ist aufgegangen
۵. بازشدن، شکفتن؛ درآمدن
Knospe, Blüte; [*][ist]
دل آدم باز می شود
da geht einem das Herz auf
۶. ورآمدن
Teige, Kuchen; [*][ist]
خمیر ور می آید
der Teig geht auf
۷. چیزی را فهمیدن، متوجه چیزی شدن؛ به چیزی پی بردن، چیزی دستگیر کشی شدن، شست کسی خبردار شدن [عا]،روشن شدن (موضوع؛ مطلب)
jmdm. geht etwas auf; [*][ist]
تازه حالا می فهمم که/ (تازه) حالا (آن را) می فهمم
jetzt erst geht mir auf, dass/ jetzt geht mir ein Licht auf
واقعیت امر برایم روشن شده است
mir sind die Augen aufgegangen
۸. قابل تقسیم بودن، مانده نداشتن، حل شدن؛ (جور) درآمدن
[*][ist]
۹. حل/ ادغام شدن در؛ محو/ مستحیل/ گم شدن در
aufgehen in Dat. (verschwinden in); [*][ist]
۱۰. تبدیل/ مبدل/ بدل شدن به؛ شدن
aufgehen in Dat. (sich auflösen in); [*][ist]
به بخار آبی رنگی تبدیل شدن
in baluer Dunst aufgehen
دود شدن؛ سوختن؛ دود و خاکستر شدن
in Rauch aufgehen
۱۱. مجذوب چیزی بودن، خود را (تمام و کمال) وقف چیزی کردن؛ اشباع کردن
aufgehen in Dat. (sich völlig hingeben); [*][ist]
مجذوب شغلش است، شغلش اشباعش می کند
er geht in seinem Beruf auf
خود را کاملا وقف چیزی کردن
in einer Sache ganz aufgehen
۱۲. چیزی در اثر آتش سوزی به کلی نابود می شود
etwas geht in Flammen auf; [*][ist]
اتومبیل در آتش سوخت
das Auto ging in Flammen auf