abwimmeln
transitiv۱. ( با چرب زبانی) از سر باز کردن،دست به سر کردن، دک کردن،از شر کسی خلاص شدن
[*][hat]
مثال ها:
دست بردار نبود، ول نمی کرد
er ließ sich nicht abwimmeln
کسی یا چیزی را از سر خود باز کردن
jdn. oder etwas abwimmeln
۱. ( با چرب زبانی) از سر باز کردن،دست به سر کردن، دک کردن،از شر کسی خلاص شدن
[*][hat]
دست بردار نبود، ول نمی کرد
er ließ sich nicht abwimmeln
کسی یا چیزی را از سر خود باز کردن
jdn. oder etwas abwimmeln