Wesen
das۱. ماهیت؛ خصلت، سرشت، طبیعت؛ جوهر؛ ذات
unz. (der innere Kern, das Wesentliche)
این امر در ماهیتِ قضیه تغییری ایجاد نمی کند
das ändert nichts am Wesen der Sache
خصلتِ گیاه این است که
es liegt im Wesen der Pflanze, zu ...
۲. روحیه، طبیعت؛ [نیز:] ذات، ماهیت؛ وجود
unz. (Charakter, Eigenart)
این کار با روحیۀ او سازگار نیست / از او بعید است
das entspricht nicht seinem Wesen
او طبیعتِ واقعیش را / ذاتش را هیچ وقت آشکار نمی کرد
sein wahres Wesen zeigte er nie
تمامِ وجودش لبریز از امیدواری است
sein ganzes Wesen strahlt Zuversicht aus
(ذاتاً) آدمِ سر زنده ای است، روحیۀ با نشاطی دارد
sie hat ein lebhaftes Wesen
ذاتاً، ماهیتاً
seinem Wesen nach [ist er eher ruhig]
۳. موجود
Lebewesen, Geschöpf
موجوداتِ زمینی / تخیلی
irdische/ phantastische Wesen
انسان به عنوانِ موجودی اجتماعی
der Mensch als soziales Wesen
۴. آدم، شخص، انسان
Mensch
آدمِ با محبتی / ساکتی است
sie ist ein freundliches/ stilles Wesen
بندۀ خدا، بیچاره، بدبخت
das arme Wesen
۵. بانکداری
(in Zus., z.B.:) Bankwesen
مهندسیِ ساختمان
Bauwesen
متالورژی؛ صنعتِ ذوبِ فلزات
Hüttenwesen
بهداری
Gesundheitswesen
آموزش و پرورش
Schulwesen
۶. در موردِ چیزی هیاهو به پا کردن / جار و جنجال / قیل و قال / داد و فریاد به راه انداختن
viel Wesens von etwas machen